مترادف بادی : منسوب به باد ، آغازگر ، آفریننده، خالق ، آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع ، دایم، همیشه
متضاد بادی : آبی، خاکی، ناری، خاتم، مخلوق، انتها، پایان
windy
beginning
breezy, pneumatic
منسوب به باد ≠ آبی، خاکی، ناری
۱. منسوب به باد ≠ آبی، خاکی، ناری
۲. آغازگر ≠ خاتم
۳. آفریننده، خالق ≠ مخلوق
۴. آغاز، ابتدا، اوان، اول، شروع ≠ انتها، پایان
۵. دایم، همیشه
(ص نسب .) منسوب به باد. ویژگی وسیله یا دستگاهی که با باد کار می کند یا به صدا درمی آید یا با باد پر می شود.
[ ع . بادی ] (اِفا بدء.) 1 - آغاز کننده . 2 - آفریننده . 3 - نو بیرون آورنده . 4 - (اِ.) آغاز، شروع .
بادی . (ص نسبی ) منسوب به باد.
- انجیر بادی ، تین بادی ؛ انجیر پیش رس و انجیر بادی در فارس معدودی ثمر انجیر است که پیش از رسیدن دیگر انجیرهای درختی پوچ و پرباد و کم مزه رسد.
- بواسیر بادی ؛ نوعی از بواسیر.
- چراغ بادی ؛ چراغ سیمی (در تداول عامه ). چراغ فنری .
- کشتی بادی ؛ کشتی دارای بادبان . کشتی باشراع .
بادی . (اِخ ) ابوالحسن احمدبن علی بادی یا بادا. عامه وی را ابن البادا خوانند. (از انساب سمعانی ). رجوع به بادا شود.
بادی . (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. در 40هزارگزی جنوب ایذه در کوهستان واقعست . منطقه ای است گرمسیر با 105 تن سکنه . آبش از چشمه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ضمیمه ٔ صفحه ٔ مقابل 32).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
سنائی .
انوری .
مولوی .
بادی . (ع ص )(از «ب دو») پیدا و آشکار شونده . (از منتهی الارب ).
- بادی الرأی ؛ ظاهر رای و آنانکه آنرا مهموز دانند آنرا از بدأت گیرند، و آن بمعنی اول رأی است . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). ظاهر رأی یا اول آن . (منتهی الارب ).
|| برآینده بسوی بادیه و مقیم در آن . (از منتهی الارب ). آنکه در بادیه نشیند. (محمودبن عمر ربنجنی ). بیابانی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 24). مردم صحرائی . (آنندراج ). صحرانشین .بادیه نشین . اهل بَدْو. مقابل قاری ، حاضر، عاکف . خلاف محتضر. ج ، بادون ، بُدّی ̍، بُدّاء. (از منتهی الارب ):و بلغت بادی زمین را که مقام گاه اصلی باشد بوم خوانند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 37) .
۱. کارکننده با باد: آسیای بادی، کشتی بادی، سازهای بادی.
۲. ویژگی وسیلهای ارتجاعی مانند لاستیک که آن را از هوا پر میکنند: قایق بادی.
۳. ویژگی سلاحی که با فشار هوا گلوله را پرتاب میکند: تفنگ بادی.
باشی؛ همیشه باشی: ◻︎ شاد بادی که کردیَم شادان / ای به تو خانومانم آبادان (نظامی۴: ۶۷۹).
۱. دورشونده.
۲. آغازکننده؛ شروعکننده.
۳. آشکارشونده؛ پیداشونده.
خوپسند مغرور
فانوس