payable, due, mature
پرداختنی
فارسی به انگلیسی
defrayable, due, payable
فارسی به عربی
مستحق
مترادف و متضاد
بدهی، حق، ذمه، موعد پرداخت، پرداختنی، حقوق
حل شدنی، پرداختنی، عدم اعسار، قدرت پرداخت دین، حل کردنی، تحلیل بردنی، ملائت
فرهنگ فارسی
( صفت ) در خور پرداختن قابل پرداختن انجام دادنی بجا آوردنی .
لغت نامه دهخدا
پرداختنی. [ پ َ ت َ ] ( ص لیاقت ) درخور پرداختن. انجام دادنی. بجاآوردنی : فرمود [ مسعود ] اگرچه این کار [ غزنویان و سلاجقه ] روی بعجزدارد چون خواجه بزرگ [ احمدبن عبدالصمد ] مصلحت بیند و صلاح اینست پردازد چنانکه واجب کند وزیر بازگشت و رسول را بخواند و بونصر مشکان در خدمت وزیر بنشست و آنچه گفتنی بود بگفتند و پرداختنی پرداختند... ( تاریخ بیهقی ). || چیزی که باید پرداخته [ اداکرده ] شود. چیزی که قابل پرداختن [ اداکردن ] است و رجوع به پرداختن شود.
کلمات دیگر: