کلمه جو
صفحه اصلی

بارقه


مترادف بارقه : اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ، تلالو، پرتو، نور

متضاد بارقه : خاکستر

برابر پارسی : کورسو، درخشش، پرتو

فارسی به انگلیسی

lightning or flash, twinkle, lightning

lightning


twinkle


فارسی به عربی

شرارة , ومیض

فرهنگ اسم ها

اسم: بارقه (دختر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: bāreqe) (فارسی: بارقه) (انگلیسی: bareghe)
معنی: پرتو، نور، روشنی

مترادف و متضاد

اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ ≠ خاکستر


تلالو، پرتو، نور


spark (اسم)
جرقه، اخگر، بارقه

twinkle (اسم)
چشمک، بارقه، تلاءلو

lightning (اسم)
برق، برق زدن، اذرخش، بارقه

spunkie (اسم)
روح، بارقه، جرقه اتش

۱. اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ
۲. تلالو، پرتو، نور ≠ خاکستر


فرهنگ فارسی

ابر برق دار، ابری که از آن برق بجهد
( اسم ) ۱ - برق زننده درخشنده. ۲ - ابر با برق و درخشنده .
نام خاندانی

فرهنگ معین

(ر ِ ق ِ ) [ ع . بارقة ] (اِفا. ) ۱ - برق زننده ، درخشنده . ۲ - ابر با برق و درخشنده .

لغت نامه دهخدا

بارقه. [ رِ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) چیزی که درخشنده باشد و مجازاً بمعنی روشنی و درخشندگی ، چه بارقه مأخوذ از بروق است که بمعنی درخشیدن باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). هر چیز درخشنده خصوصاًشمشیر درخشنده. ( فرهنگ نظام ) ( دِمزن ) : غضوا ابصارکم عن البارقه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188 ). بارقه تیغش درس سبکباری برق خوانده بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ابر بابرق. ( اقرب الموارد ) ( غیاث ). ابر بادرخش. میغ بابرق. ج ، بوارق. ( مهذب الاسماء ). ابر برق دهنده. ( فرهنگ نظام ). لمعان : السحابة بارقة؛ این ابر بابرق و درخشنده است. ( ناظم الاطباء ). || طلوع کننده. || شمشیرها. ( اقرب الموارد ) ( غیاث ) ( آنندراج ). و بدین سبب بدین نام خوانده شده است که میدرخشد و حدیث عمار از همین معنی است : الجنة تحت البارقة، و آن مقتبس از گفتار پیامبر ( ص ) است که فرمود: الجنة تحت ظلال السیوف. و لحیانی گوید: رأیت البارقة؛ یعنی بریق سلاح. ( از تاج العروس ).شمشیرها و منه الحدیث : الجنة تحت البارقة. ( منتهی الارب ). و رجوع به ناظم الاطباء شود. || شمشیر واحد. ( غیاث ) ( آنندراج ). || دوش. دیشب. || نزد صوفیه عبارتست از لائحه که وارد میشود بر سالک از جناب اقدس و بسرعت منقطع میشود. و این اوائل کشف است. کذا فی لطائف اللغات. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و جرجانی آرد: لایحه ای است که از آستان اقدس وارد آید و بشتاب خاموش شود و آن از اوایل و مبادی کشف است. ( از تعریفات ). و رجوع به بارق الهی شود.
- بارقه اول ؛ همان صادر اول است. ( انجمن آرا ).
- بارقةالاولی ؛ پرندوش. پریشب.

بارقه. [ رِ ق َ ] ( اِخ ) یا برقه ، نام خاندانی که رئیس آن بنام آمالقار بارقه ای معروف بوده است. آنیبال و اسد روبال مشهور، به این خاندان انتساب داشته اند و شاید وجه تسمیه بن غازی به اسم «برقه » هم به همین خاندان مربوط باشد. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 شود.

بارقه . [ رِ ق َ ] (اِخ ) یا برقه ، نام خاندانی که رئیس آن بنام آمالقار بارقه ای معروف بوده است . آنیبال و اسد روبال مشهور، به این خاندان انتساب داشته اند و شاید وجه تسمیه ٔ بن غازی به اسم «برقه » هم به همین خاندان مربوط باشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2 شود.


بارقه . [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) چیزی که درخشنده باشد و مجازاً بمعنی روشنی و درخشندگی ، چه بارقه مأخوذ از بروق است که بمعنی درخشیدن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). هر چیز درخشنده خصوصاًشمشیر درخشنده . (فرهنگ نظام ) (دِمزن ) : غضوا ابصارکم عن البارقه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188). بارقه ٔ تیغش درس سبکباری برق خوانده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || ابر بابرق . (اقرب الموارد) (غیاث ). ابر بادرخش . میغ بابرق . ج ، بوارق . (مهذب الاسماء). ابر برق دهنده . (فرهنگ نظام ). لمعان : السحابة بارقة؛ این ابر بابرق و درخشنده است . (ناظم الاطباء). || طلوع کننده . || شمشیرها. (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ). و بدین سبب بدین نام خوانده شده است که میدرخشد و حدیث عمار از همین معنی است : الجنة تحت البارقة، و آن مقتبس از گفتار پیامبر (ص ) است که فرمود: الجنة تحت ظلال السیوف . و لحیانی گوید: رأیت البارقة؛ یعنی بریق سلاح . (از تاج العروس ).شمشیرها و منه الحدیث : الجنة تحت البارقة. (منتهی الارب ). و رجوع به ناظم الاطباء شود. || شمشیر واحد. (غیاث ) (آنندراج ). || دوش . دیشب . || نزد صوفیه عبارتست از لائحه که وارد میشود بر سالک از جناب اقدس و بسرعت منقطع میشود. و این اوائل کشف است . کذا فی لطائف اللغات . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و جرجانی آرد: لایحه ای است که از آستان اقدس وارد آید و بشتاب خاموش شود و آن از اوایل و مبادی کشف است . (از تعریفات ). و رجوع به بارق الهی شود.
- بارقه ٔ اول ؛ همان صادر اول است . (انجمن آرا).
- بارقةالاولی ؛ پرندوش . پریشب .


فرهنگ عمید

۱. روشنایی، پرتو: بارقه ای از ایمان در او وجود دارد.
۲. برق زننده، درخشنده.

پیشنهاد کاربران

تابش نوری ضعیف

پرتو ، جلوه 🎅🏻🎅🏻

جرقه
اولین بارقه انقلاب = اولین جرقه انقلاب


کلمات دیگر: