پرسه زدن
فارسی به انگلیسی
to prowl or moon, to hang round
ambulate, cruise, hover, loiter, linger, meander, wander, mill, piddle, ramble, range, roam, saunter, straggle, walk
فارسی به عربی
بجعة , تجول
مترادف و متضاد
سرگردان بودن، دیوانه کردن، بیهوده وقت گذراندن، پرسه زدن، اواره بودن، ماه زده شدن
کردن، پرسه زدن
کاوش کردن، پرسه زدن، با میخ نوک تیز فشار دادن
گردش کردن، سرگردان شدن، پرسه زدن، راهزنی دریایی کردن، اواره شدن، ول گردیدن
سیر کردن، گشتن، پرسه زدن، گردیدن
ولگردی کردن، پرسه زدن، وقت را بیهوده گذراندن
ولگردی کردن، پرسه زدن
نامرتب زندگی کردن، پرسه زدن
پرسه زدن، در پی شکار گشتن
پرسه زدن
پرسه زدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- راه رفتن بسیار گردش و حرکت اشخاص بیکار ول گشتن همه جا را گشتن: هم. خیابانها را پرسه زدیم . ۲- رفتن مریدی بدستور پیر در بازارها و کویها بگدایی با خواندن اشعار چون گدایان برای کشتن و از بین بردن کبر و عجب .
فرهنگ معین
( ~. زَ دَ )(مص ل . ) ۱ - گردش بیهودة اشخاص بی کار. ۲ - رفتن مریدی به دستور پیر در بازارها و کوی ها به گدایی .
واژه نامه بختیاریکا
لی لاکِستِن
پیشنهاد کاربران
بدون هدف در پیرامون گشتن
hang around
گردش بیهوده اشخاص فارغ از کار
پلکیدن
کلمات دیگر: