مترادف تثبیت کردن : پابرجا کردن، برقرار کردن، ثابت ساختن، استوار کردن، برجای داشتن، محکم کردن، تحکیم بخشیدن
تثبیت کردن
مترادف تثبیت کردن : پابرجا کردن، برقرار کردن، ثابت ساختن، استوار کردن، برجای داشتن، محکم کردن، تحکیم بخشیدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اکد
مترادف و متضاد
پابرجا کردن، برقرار کردن، ثابت ساختن، استوار کردن، برجای داشتن، محکم کردن، تحکیم بخشیدن
اقرار کردن، اطمینان دادن، تصدیق و تایید کردن، اشکارا گفتن، تضمین کردن، تثبیت کردن
تثبیت کردن، استوار کردن، ثابت شدن، بحالت موازنه دراوردن، پایا ساختن، پایاسازی
تثبیت کردن، دوباره برقرار کردن، دوباره گماشتن، از نو به مقام اولیه خود رساندن
تصدیق کردن، تثبیت کردن، تایید کردن
تثبیت کردن، متمرکز کردن، محکم کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) استوار کردن پا برجا کردن : (( مقام خود را تثبیت کرد. ) )
کلمات دیگر: