کلمه جو
صفحه اصلی

خورک

فرهنگ فارسی

خورنده کوچک

لغت نامه دهخدا

خورک. [ خ َ / خُو رَ ] ( اِ ) دودکش بخاری بالای بام در تداول مردم شیراز. ( یادداشت مؤلف ).

خورک. [ خوَ / خ ُ رَ ] ( ص ) ( از: خور، مخفف خورنده + ََک ) خورنده کوچک.
- بادخورک ؛ آنچه به او باد خورد. آنچه درمعرض باد قرار گیرد.
- غم خورک ؛ بوتیمار که نام مرغکی است و معروفست این حیوان دائم الحزن می باشد.

خورک . [ خ َ / خُو رَ ] (اِ) دودکش بخاری بالای بام در تداول مردم شیراز. (یادداشت مؤلف ).


خورک . [ خوَ / خ ُ رَ ] (ص ) (از: خور، مخفف خورنده + ََک ) خورنده ٔ کوچک .
- بادخورک ؛ آنچه به او باد خورد. آنچه درمعرض باد قرار گیرد.
- غم خورک ؛ بوتیمار که نام مرغکی است و معروفست این حیوان دائم الحزن می باشد.


دانشنامه عمومی

خورک (گیاه) (نام علمی: Limodorum abortivum) نام یک گونه از تیره ثعلبیان است.

گویش مازنی

/Khorek/ خوب

خوب


پیشنهاد کاربران

به ضم خ، سکون و، فتح ر. روزنه و حفره در دیوار یا زمین در گویش کازرونی ( ع. ش )


کلمات دیگر: