رونق گرفتن . آراسته شدن
فروغ گرفتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فروغ گرفتن. [ ف ُ گ ِ رِت َ ] ( مص مرکب ) رونق گرفتن.آراسته شدن :
اگر کشور از من نگیرد فروغ
بگوی ، و مگوی ایچ گونه دروغ.
انوشه کسی کو خرد پرورد.
که من زین سخنها نگیرم فروغ
نگردم به هر جای گرد دروغ.
هر آن کس که بسیار گوید دروغ
به نزدیک شاهان نگیرد فروغ.
اگر کشور از من نگیرد فروغ
بگوی ، و مگوی ایچ گونه دروغ.
فردوسی.
فروغ از تو گیرد روان و خردانوشه کسی کو خرد پرورد.
فردوسی.
|| شاد شدن و به چیزی امید بستن : که من زین سخنها نگیرم فروغ
نگردم به هر جای گرد دروغ.
فردوسی.
|| اعتبار یافتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : هر آن کس که بسیار گوید دروغ
به نزدیک شاهان نگیرد فروغ.
فردوسی.
رجوع به فروغ شود.کلمات دیگر: