(مصدر ) آسیب رساندن صدمه وارد آوردن.
گزند کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گزند کردن. [ گ َ زَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آسیب رساندن. ضرر زدن. ضور. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). ضیر. ( دهار ) ( منتهی الارب ). ضر. ( منتهی الارب ) : آتش گرد او میگردید و گزند نمیکرد. ( تفسیر ابوالفتوح ).
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که درمانی بجور دردمندی.
که هر چهار بهم متفق شوند ارکان.
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که درمانی بجور دردمندی.
سعدی ( گلستان ).
نه آفتاب مضرت کندنه سایه گزندکه هر چهار بهم متفق شوند ارکان.
سعدی.
کلمات دیگر: