کلمه جو
صفحه اصلی

باحرب

لغت نامه دهخدا

باحرب. [ ح َ ] ( اِخ ) مخفف اباحرب ( ابوحرب ) است.

باحرب. [ ح َ] ( اِخ ) مسعودبن یمین الدوله. رجوع به ابوحرب شود.

باحرب.[ ح َ ] ( اِخ ) بختیار. رجوع به ابوحرب بختیار شود.

باحرب. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن علاءالدوله. رجوع به ابوحرب بن علاءالدوله شود.

باحرب. [ ح َ ] ( اِخ ) ( امیر... ) یکی از امرای لاریجان که در 512 هَ. ق. به حکومت رسید. ( سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 147 ).

باحرب. [ ح َ ] ( اِخ ) سیف الدولةبن زرین کمر. یکی از امرای خاندان پادوسبان طبرستان که 27 سال حکومت کرد. ( سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 145 ).

باحرب. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن منوچهر. یکی از امرای لاریجان ، پدر کین خوار و اسپهبد علاءالدوله حسن. ( سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی صص 147 - 166 ).

باحرب . [ ح َ ] (اِخ ) (امیر...) یکی از امرای لاریجان که در 512 هَ . ق . به حکومت رسید. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 147).


باحرب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن علاءالدوله . رجوع به ابوحرب بن علاءالدوله شود.


باحرب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن منوچهر. یکی از امرای لاریجان ، پدر کین خوار و اسپهبد علاءالدوله حسن . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی صص 147 - 166).


باحرب . [ ح َ ] (اِخ ) سیف الدولةبن زرین کمر. یکی از امرای خاندان پادوسبان طبرستان که 27 سال حکومت کرد. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 145).


باحرب . [ ح َ ] (اِخ ) مخفف اباحرب (ابوحرب ) است .


باحرب . [ ح َ] (اِخ ) مسعودبن یمین الدوله . رجوع به ابوحرب شود.


باحرب .[ ح َ ] (اِخ ) بختیار. رجوع به ابوحرب بختیار شود.


گویش مازنی

/baaharb/ از قلعه های قدیمی در دلارستاق لاریجان(آمل)

از قلعه های قدیمی در دلارستاق لاریجان(آمل)



کلمات دیگر: