کلمه جو
صفحه اصلی

بادامچه

فرهنگ فارسی

نوعی بادام وحشی که در دامنه های اطراف جاد. تهران بکرج در ورد آورد و در. وردی وجود دارد بادامک .

لغت نامه دهخدا

بادامچه. [ چ َ / چ ِ ]( اِ مصغر ) بادام خرد. درختچه ای است که در اطراف کرج و پشند میروید . رجوع به بادام و بادامک شود. ( جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 227 ). || در تداول عوام ، آهک با پاره های خرد از جنس خوب. || پیله ای که ابریشم از آن گیرند.

بادامچه. [ چ َ ] ( اِخ ) قریه ای است بسه فرسنگ مشرق شهر خفر. ( فارسنامه ناصری ).

بادامچه . [ چ َ ] (اِخ ) قریه ای است بسه فرسنگ مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).


بادامچه . [ چ َ / چ ِ ](اِ مصغر) بادام خرد. درختچه ای است که در اطراف کرج و پشند میروید . رجوع به بادام و بادامک شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 227). || در تداول عوام ، آهک با پاره های خرد از جنس خوب . || پیله ای که ابریشم از آن گیرند.


فرهنگ عمید

= بادامک

بادامک#NAME?


دانشنامه عمومی

بادامچه (نام علمی: Amygdalus salicifolia) درختچه ای است از تیره گل سرخیان، با انشعاب های صاف، برگ های باریک نیزه ای صاف، با انتهای پهن و حاشیه اره ای. گل های بی پایه سفید یا صورتی.بادامچه میوه شفت کروی یا تخم مرغی و هسته قهوه ای دارد.
صدری افشار، غلامحسین، حکمی، نسرین و حکمی، نسترن: فرهنگ فارسی دوجلدی. نشر: فرهنگ معاصر. ۱۳۸۸.
به آن وامچَک هم گفته اند.

گویش مازنی

/baadaamche/ از زینت آلات – گردن بندی با دانه هایی به شکل بادام زمینی

از زینت آلات – گردن بندی با دانه هایی به شکل بادام زمینی ...



کلمات دیگر: