کلمه جو
صفحه اصلی

بازی بازی

فرهنگ فارسی

به بی پروایی کاری کردن

لغت نامه دهخدا

بازی بازی. ( اِ مرکب ) به بی پروایی کاری کردن. ( بهار عجم ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): به بازی بازی فلان کار پیش رفت. ( یادداشت مؤلف ). || کم کم :
بنای طاقت من گر چه بود از بیستون افزون
به بازی بازی آخر پایمال نی سواران شد.
صائب ( از آنندراج ).

گویش مازنی

/baazi baazi/ به شوخی - از سر تفنن ۳غذا از سر بی میلی خوردن


کلمات دیگر: