بازرسی کردن
فارسی به انگلیسی
to inspect
inspect, view
فارسی به عربی
افحص , بصر , فتش
مترادف و متضاد
دید زدن، دیدن، بازرسی کردن، رویت کردن
نظارت کردن، بازرسی کردن
طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، بازرسی کردن، گشتن، پژوهیدن، پوییدن، با دقت جستجو کردن
ازمودن، باز جویی کردن، معاینه کردن، بازرسی کردن، امتحان کردن، ازمون کردن
رسیدگی کردن، سرکشی کردن، بازرسی کردن، تفتیش کردن
تشخیص دادن، جاسوس بودن، جاسوسی کردن، بازرسی کردن، دیده بانی کردن
واژه نامه بختیاریکا
چو زِیدِن؛ قِتِنیدِن
کلمات دیگر: