اخ
فارسی به انگلیسی
brother
عربی به فارسی
برادر , همقطار
مترادف و متضاد
هم قطار، برادر، اخ
فرهنگ فارسی
( آخ ) کلمه ایست که بهنگام افسوس احساس درد و رنج یا تحسین گویند وای اف .
اسم صوت است
برادر، کلمه افسوس هنگام احساس دردیااظهارتاسف، آه، وای
( صفت ) جمع : خلیل دوستان .
بوئیدن
اسم صوت است
برادر، کلمه افسوس هنگام احساس دردیااظهارتاسف، آه، وای
( صفت ) جمع : خلیل دوستان .
بوئیدن
فرهنگ معین
( آخ ) (ص . ) کلمة افسوس که هنگام احساس درد و رنج یا اظهار تأسف تلفظ می کنند.
(اَ خْ یا اَ خّ ) [ ع . ] (اِ. ) برادر. ج . اخوان .
(اُ ) (صت . ) ۱ - صوتی است که هنگام درد و سوزش بر زبان رانند. ۲ - صوتی است برای نمودن خوشی و لذت .
(اَ خْ یا اَ خّ ) [ ع . ] (اِ. ) برادر. ج . اخوان .
(اُ ) (صت . ) ۱ - صوتی است که هنگام درد و سوزش بر زبان رانند. ۲ - صوتی است برای نمودن خوشی و لذت .
(اَ خْ یا اَ خّ) [ ع . ] (اِ.) برادر. ج . اخوان .
(اُ) (صت .) 1 - صوتی است که هنگام درد و سوزش بر زبان رانند. 2 - صوتی است برای نمودن خوشی و لذت .
لغت نامه دهخدا
( آخ ) آخ. ( صوت ) صوتی است مرادف وای و اُف ، حاکی از درد و رنج و تعب :
عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم
گر عشق بماند اینچنین آخ تنم.
اخ. [ اَ ] ( صوت )اَه. آه. صوتی است نمودن نفرت و کراهت را. و شعوری بنقل از شرفنامه و برهان و مؤید الفضلاء معنی تحسین و آفرین نیز بدو داده است و اخ اخ را بمعنی بخ بخ گرفته لکن در زبان فارسی حاضر و همچنین در ادبیات قدیم باینمعنی دیده نشده است و باز در لغت نامه ها بمعنی ترحم و تأسف آورده اند و شنیده نشده است :
زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای اه که به به.
اخ. [ اَ ] ( ع اِ ) برادر : واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی. ( قرآن 30/20 - 31 ). در این وقت اخی و معتمدی ابوالقاسم ابراهیم بن عبداﷲ الحصری... برسولی فرستاده آمد. ( تاریخ بیهقی ).
بسوی تست همه میل دولت و اقبال
چو میل یارسوی یار و میل اخ سوی اخ.
کای اخی جائی نشانی ده مرا جان دگر.
دمش باشد چراغ عقل را پف
تف افکن بر رخ آن اخ که هرگز
نیفتد زین مناسب تر اخ و تف.
مر مرا ناچار می باید ره طهران گرفت.
بتوباد ای اخ من تف.
من محذیات اخی الهوی جرَع الاسی
بدلال غانیة و مقلة ریم.
اخ. [ اَخ خ ] ( ع صوت ) کلمه ای است که در حالت ناخوشی و درد گویند. || ( اِ ) لغتی در اَخ بمعنی برادر.
اخ. [ اِ ] ( ع اِ فعل ) اسم فعل بمعنی بینداز.
عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم
گر عشق بماند اینچنین آخ تنم.
صفار.
|| آفرین. بخ. بارک اﷲ.اخ. [ اَ ] ( صوت )اَه. آه. صوتی است نمودن نفرت و کراهت را. و شعوری بنقل از شرفنامه و برهان و مؤید الفضلاء معنی تحسین و آفرین نیز بدو داده است و اخ اخ را بمعنی بخ بخ گرفته لکن در زبان فارسی حاضر و همچنین در ادبیات قدیم باینمعنی دیده نشده است و باز در لغت نامه ها بمعنی ترحم و تأسف آورده اند و شنیده نشده است :
زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای اه که به به.
؟
بیک وخ وخ که من کردم بصد اخ اخ نمی ارزد.؟
|| ( ص ) در زبان اطفال شیرخواره ، بد. اَیی. پلید. نجس. مقابل مامان ، خوب : اَخ است ؛ بد است. || اَخ کن ؛ هم در زبان کودکان ، از دهان بیرون کن.اخ. [ اَ ] ( ع اِ ) برادر : واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی. ( قرآن 30/20 - 31 ). در این وقت اخی و معتمدی ابوالقاسم ابراهیم بن عبداﷲ الحصری... برسولی فرستاده آمد. ( تاریخ بیهقی ).
بسوی تست همه میل دولت و اقبال
چو میل یارسوی یار و میل اخ سوی اخ.
سوزنی.
تیغ جانخواه توعزرائیل را گوید بجنگ کای اخی جائی نشانی ده مرا جان دگر.
سوزنی.
بسا اخ کز اخوت چون زند دم دمش باشد چراغ عقل را پف
تف افکن بر رخ آن اخ که هرگز
نیفتد زین مناسب تر اخ و تف.
جامی.
گفت یا اخ ، تف باقبالت ، قوام آمدبفارس مر مرا ناچار می باید ره طهران گرفت.
شوریده شیرازی.
شاه گفت ای همه از گفته من کرده تخلف بتوباد ای اخ من تف.
؟
|| دوست. همنشین.ج ، اَخون ، اَخاء، اِخوان ، اُخوان ، اِخوَة، اُخوة، اُخوّة، اُخوّ. || مثل. مشابه. مشاکل. مشارک در امری : هذاالثوب اخو ذاک. || ضدّ. مقابل : ترکته باخ الخیر؛ گذاشتم او را بضد خیر که شرّ است. || خداوند : من محذیات اخی الهوی جرَع الاسی
بدلال غانیة و مقلة ریم.
؟
اخ. [ اَخ خ ] ( ع صوت ) کلمه ای است که در حالت ناخوشی و درد گویند. || ( اِ ) لغتی در اَخ بمعنی برادر.
اخ. [ اِ ] ( ع اِ فعل ) اسم فعل بمعنی بینداز.
اخ . [ اَ ] (صوت )اَه . آه . صوتی است نمودن نفرت و کراهت را. و شعوری بنقل از شرفنامه و برهان و مؤید الفضلاء معنی تحسین و آفرین نیز بدو داده است و اخ اخ را بمعنی بخ بخ گرفته لکن در زبان فارسی حاضر و همچنین در ادبیات قدیم باینمعنی دیده نشده است و باز در لغت نامه ها بمعنی ترحم و تأسف آورده اند و شنیده نشده است :
زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای اه که به به .
بیک وخ وخ که من کردم بصد اخ اخ نمی ارزد.
|| (ص ) در زبان اطفال شیرخواره ، بد. اَیی . پلید. نجس . مقابل مامان ، خوب : اَخ است ؛ بد است . || اَخ کن ؛ هم در زبان کودکان ، از دهان بیرون کن .
زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای اه که به به .
؟
بیک وخ وخ که من کردم بصد اخ اخ نمی ارزد.
؟
|| (ص ) در زبان اطفال شیرخواره ، بد. اَیی . پلید. نجس . مقابل مامان ، خوب : اَخ است ؛ بد است . || اَخ کن ؛ هم در زبان کودکان ، از دهان بیرون کن .
اخ . [ اَ ] (ع اِ) برادر : واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی . (قرآن 30/20 - 31). در این وقت اخی و معتمدی ابوالقاسم ابراهیم بن عبداﷲ الحصری ... برسولی فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی ).
بسوی تست همه میل دولت و اقبال
چو میل یارسوی یار و میل اخ سوی اخ .
تیغ جانخواه توعزرائیل را گوید بجنگ
کای اخی جائی نشانی ده مرا جان دگر.
بسا اخ کز اخوت چون زند دم
دمش باشد چراغ عقل را پف
تف افکن بر رخ آن اخ که هرگز
نیفتد زین مناسب تر اخ و تف .
گفت یا اخ ، تف باقبالت ، قوام آمدبفارس
مر مرا ناچار می باید ره طهران گرفت .
شاه گفت ای همه از گفته ٔ من کرده تخلف
بتوباد ای اخ من تف .
|| دوست . همنشین .ج ، اَخون ، اَخاء، اِخوان ، اُخوان ، اِخوَة، اُخوة، اُخوّة، اُخوّ. || مثل . مشابه . مشاکل . مشارک در امری : هذاالثوب اخو ذاک . || ضدّ. مقابل : ترکته باخ الخیر؛ گذاشتم او را بضد خیر که شرّ است . || خداوند :
من محذیات اخی الهوی جرَع الاسی
بدلال غانیة و مقلة ریم .
بسوی تست همه میل دولت و اقبال
چو میل یارسوی یار و میل اخ سوی اخ .
سوزنی .
تیغ جانخواه توعزرائیل را گوید بجنگ
کای اخی جائی نشانی ده مرا جان دگر.
سوزنی .
بسا اخ کز اخوت چون زند دم
دمش باشد چراغ عقل را پف
تف افکن بر رخ آن اخ که هرگز
نیفتد زین مناسب تر اخ و تف .
جامی .
گفت یا اخ ، تف باقبالت ، قوام آمدبفارس
مر مرا ناچار می باید ره طهران گرفت .
شوریده ٔ شیرازی .
شاه گفت ای همه از گفته ٔ من کرده تخلف
بتوباد ای اخ من تف .
؟
|| دوست . همنشین .ج ، اَخون ، اَخاء، اِخوان ، اُخوان ، اِخوَة، اُخوة، اُخوّة، اُخوّ. || مثل . مشابه . مشاکل . مشارک در امری : هذاالثوب اخو ذاک . || ضدّ. مقابل : ترکته باخ الخیر؛ گذاشتم او را بضد خیر که شرّ است . || خداوند :
من محذیات اخی الهوی جرَع الاسی
بدلال غانیة و مقلة ریم .
؟
اخ . [ اَخ خ ] (ع صوت ) کلمه ای است که در حالت ناخوشی و درد گویند. || (اِ) لغتی در اَخ بمعنی برادر.
اخ . [ اَخ خ / اِخ خ ] (ع اِ) پلیدی . چرک .
اخ . [ اِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل بمعنی بینداز.
اخ . [ اِ ] (ع صوت ) لفظی است که برای نشانیدن شتر گویند. و در فارسی «خِخ » متداول است .
اخ . [ اُ ] () بوئیدن . (غیاث ) (آنندراج ).
اخ . [ اُ ] (صوت ) صوتی است نمودن تألم را. || صوتی نمودن التذاذ را :
بعره را ای گنده مغز و گنده مخ
زیر بینی بنهی و گوئی که اُخ
اُخ اُخی برداشتی ای گیج کاج
تا که کالای بدت یابد رواج .
بعره را ای گنده مغز و گنده مخ
زیر بینی بنهی و گوئی که اُخ
اُخ اُخی برداشتی ای گیج کاج
تا که کالای بدت یابد رواج .
مولوی .
فرهنگ عمید
( آخ ) کلمۀ افسوس که هنگام احساس درد و رنج یا اظهار تٲسف تلفظ می کنند، آه، وای.
در اظهار نفرت و کراهت گفته می شود، اَه.
هنگام شادی، غم، درد، و تٲسف گفته می شود: اخ اخی برداشتی ای گیج گاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی: ۶۰۳ ).
برادر.
در اظهار نفرت و کراهت گفته می شود، اَه.
هنگام شادی، غم، درد، و تٲسف گفته می شود: اخ اخی برداشتی ای گیج گاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی: ۶۰۳ ).
برادر.
در اظهار نفرت و کراهت گفته میشود؛ اَه.
برادر.
هنگام شادی، غم، درد، و تٲسف گفته میشود: ◻︎ اخاخی برداشتی ای گیجگاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی: ۶۰۳).
دانشنامه عمومی
آخ. آخ سومین آلبوم استودیویی محسن نامجو خواننده ایرانی پس از ترنج و جبر جغرافیایی است. این آلبوم که در اکتبر ۲۰۰۹ منتشر شده نخستین آلبوم این خواننده است که در خارج از ایران تولید و منتشر شده است.این همچنین نخستین همکاری مشترک او با گلشیفته فراهانی است، که در بخش هایی از این اثر پیانو می نوازد و می خواند.
wiki: بادن-وورتمبرگ آلمان است.
فهرست شهرهای آلمان
از شهر آخ برای نخستین بار در سال ۱۱۰۰ نام برده شده است. این دهکده در سال ۱۱۵۰ با نام لاتینی «اُپیدوم آخ» در هِگوویا، نامیده می شد. شاه رودولف یکم آلمان آخ را به عنوان یک شهر، در سال ۱۲۸۳ به قلمرو خود افزود. طی سده های بعد از آن این شهر جزء اتریش پسین به شمار آمد.
فهرست شهرهای آلمان
از شهر آخ برای نخستین بار در سال ۱۱۰۰ نام برده شده است. این دهکده در سال ۱۱۵۰ با نام لاتینی «اُپیدوم آخ» در هِگوویا، نامیده می شد. شاه رودولف یکم آلمان آخ را به عنوان یک شهر، در سال ۱۲۸۳ به قلمرو خود افزود. طی سده های بعد از آن این شهر جزء اتریش پسین به شمار آمد.
wiki: آخ (شهر)
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی أَخ: برادر
معنی یُورَثُ: از او ارث می برند (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده. عبارت "وَإِن کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلَالَةً أَوِ ﭐمْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ " یعنی : اگر مرد یا زنی که از او ارث...
معنی کَلَالَةً: کسی که بی اولاد و پدر ومادر است - خواهر یا برادر تنی یا نا تنی - کل کسانی که غیر از پدر و مادر و فرزند از شخصی ارث می برند(کلمه کلاله در اصل ، مصدر و به معنای احاطه است ،مجموع هر چیزی را هم که کُل میخوانند ، برای این است که به همه اجزا احاطه دارد ، ی...
ریشه کلمه:
اخو (۹۶ بار)
برادر. رفیق. مصاحب. ریشه آن اخو با واو است. در اصل کسی را گویند که با دیگری در پدر و مادر و یا در یکی از آندو شریک است، در مفردات برادر رضاعی را نیز از اصل معنی شمرده است، در اقرب الموارد گوید: اخ کسی است که تو و او را یک صلب یا یک شکم جمع کند. عبارت اقرب الموارد ناقص است. زیرا به برادر پدر و مادری شامل نیست. مگر با اولویّت. نا گفته نماند: استعمال اخ مانند اب و ام و اخت بسیار وسیع است در مفردات پس از ذکر معنای اصلی آن میگوید: هر که با دیگری در قبیله یا در دین یا در صنعت یا در معامله یا در مودّت و یا در غیر اینها شریک باشد باو، اخ گفته میشود در قرآن مجید هم در معنای اصلی و هم در معنای مجازی هر دو بکار رفته است نظیر «ثُمَّ اَرْسَلنامُوسی و اَخاهُ بِآیاتِنا» که در معنای اصلی است. و مثل ، ، و غیر اینها که سبب استعمال مشارکت در قبیله است پیداست که هود و صالح و شعیب از قبیله عاد، ثمود و مدین بودند. در آیه لوط «علیه السلام» برادر مردمی که بر آنان مبعوث شده بود ،خوانده شده معلوم است که لوط از اهل بابل است و با ابراهیم «علیه السلام» به شام آمده بود، در این آیه ممکن است به مناسبت همشهری بودن و یا به مناسبت دوست داشتن و غمخوار بودن اَخ گفته شده است، و گویند در اثر زن گرفتن از آنهابوده است. درباره هم مسلکی آمده ، ممکن است اخوة و اخوان در این دو آیه راجع به حقیقت خانواده در قیامت باشد به ماده اهل و آل رجوع شود. بعنوان شرکت در بدکاری و پیروی از آن آمده درباره اهل بهشت است ممکن است به عنوان هم دینی یا محبت و عدم تزاحم و یا به عنوان برادر حقیقی (بنا به آنچه در اهل و آل خواهد آمد)، اخوان گفته شده است. جمع اَخ اِخوة و اِخوان است، فرید و جدی در دائرةالمعارف گوید، گفتهاند اخوان جمع اخ بمعنی رفیق است یعنی اگر اَخ بمعنی برادر حقیقی باشد جمع آن اِخوة و اگر بمعنی صدیق باشد جمع آن اِخوان است. قرآن مجید این قول را تصدیق نمیکند زیرا برادر حقیقی جمع اخ اِخوان آمده است نظیر ، هر دو آیه درباره اظهار زینت زنان است و مراد از اِخوان برادران دینی که بنا بر مشهور غیر حقیقیاند. و نیز در یک محل بر برادران دینی که بنا بر مشهور غیر حقیقیاند اِخوةاطلاق شده است بلی با استفاده از قرآن مبین میشود گفت: فرق میان اخوة و اِخوان آن است که اِخوان در برادران اعم از حقیقی و غیر حقیقی استعمال میشود چنانچه در قرآن مبین آمده است و اخوة فقط در برادران حقیقی بکار میرود چندان چه در همه جای قرآن باستثناء آیه فوق در برادران حقیقی بکار رفته است مثل و در خصوص آیه باید گفت این بنابر ایمانی را برادر حقیقی میدانند چنانکه در (اهل و آل) خواهد آمد.
معنی یُورَثُ: از او ارث می برند (ارث تملک مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از کسی که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به دیگری منتقل شده. عبارت "وَإِن کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلَالَةً أَوِ ﭐمْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ " یعنی : اگر مرد یا زنی که از او ارث...
معنی کَلَالَةً: کسی که بی اولاد و پدر ومادر است - خواهر یا برادر تنی یا نا تنی - کل کسانی که غیر از پدر و مادر و فرزند از شخصی ارث می برند(کلمه کلاله در اصل ، مصدر و به معنای احاطه است ،مجموع هر چیزی را هم که کُل میخوانند ، برای این است که به همه اجزا احاطه دارد ، ی...
ریشه کلمه:
اخو (۹۶ بار)
برادر. رفیق. مصاحب. ریشه آن اخو با واو است. در اصل کسی را گویند که با دیگری در پدر و مادر و یا در یکی از آندو شریک است، در مفردات برادر رضاعی را نیز از اصل معنی شمرده است، در اقرب الموارد گوید: اخ کسی است که تو و او را یک صلب یا یک شکم جمع کند. عبارت اقرب الموارد ناقص است. زیرا به برادر پدر و مادری شامل نیست. مگر با اولویّت. نا گفته نماند: استعمال اخ مانند اب و ام و اخت بسیار وسیع است در مفردات پس از ذکر معنای اصلی آن میگوید: هر که با دیگری در قبیله یا در دین یا در صنعت یا در معامله یا در مودّت و یا در غیر اینها شریک باشد باو، اخ گفته میشود در قرآن مجید هم در معنای اصلی و هم در معنای مجازی هر دو بکار رفته است نظیر «ثُمَّ اَرْسَلنامُوسی و اَخاهُ بِآیاتِنا» که در معنای اصلی است. و مثل ، ، و غیر اینها که سبب استعمال مشارکت در قبیله است پیداست که هود و صالح و شعیب از قبیله عاد، ثمود و مدین بودند. در آیه لوط «علیه السلام» برادر مردمی که بر آنان مبعوث شده بود ،خوانده شده معلوم است که لوط از اهل بابل است و با ابراهیم «علیه السلام» به شام آمده بود، در این آیه ممکن است به مناسبت همشهری بودن و یا به مناسبت دوست داشتن و غمخوار بودن اَخ گفته شده است، و گویند در اثر زن گرفتن از آنهابوده است. درباره هم مسلکی آمده ، ممکن است اخوة و اخوان در این دو آیه راجع به حقیقت خانواده در قیامت باشد به ماده اهل و آل رجوع شود. بعنوان شرکت در بدکاری و پیروی از آن آمده درباره اهل بهشت است ممکن است به عنوان هم دینی یا محبت و عدم تزاحم و یا به عنوان برادر حقیقی (بنا به آنچه در اهل و آل خواهد آمد)، اخوان گفته شده است. جمع اَخ اِخوة و اِخوان است، فرید و جدی در دائرةالمعارف گوید، گفتهاند اخوان جمع اخ بمعنی رفیق است یعنی اگر اَخ بمعنی برادر حقیقی باشد جمع آن اِخوة و اگر بمعنی صدیق باشد جمع آن اِخوان است. قرآن مجید این قول را تصدیق نمیکند زیرا برادر حقیقی جمع اخ اِخوان آمده است نظیر ، هر دو آیه درباره اظهار زینت زنان است و مراد از اِخوان برادران دینی که بنا بر مشهور غیر حقیقیاند. و نیز در یک محل بر برادران دینی که بنا بر مشهور غیر حقیقیاند اِخوةاطلاق شده است بلی با استفاده از قرآن مبین میشود گفت: فرق میان اخوة و اِخوان آن است که اِخوان در برادران اعم از حقیقی و غیر حقیقی استعمال میشود چنانچه در قرآن مبین آمده است و اخوة فقط در برادران حقیقی بکار میرود چندان چه در همه جای قرآن باستثناء آیه فوق در برادران حقیقی بکار رفته است مثل و در خصوص آیه باید گفت این بنابر ایمانی را برادر حقیقی میدانند چنانکه در (اهل و آل) خواهد آمد.
wikialkb: أَخ
گویش مازنی
( آخ ) /aaKh/ از اصوات که هنگام درد و ترحم به کار برند
/aKh/ لفظی جهت منع کودک از انجام کاری یا خوردن چیزی
/aKh/ لفظی جهت منع کودک از انجام کاری یا خوردن چیزی
لفظی جهت منع کودک از انجام کاری یا خوردن چیزی
واژه نامه بختیاریکا
( اَخ ) خلط
پیشنهاد کاربران
در فرهنگ لغت هنگامی که در مقابل کلمه ای که قصد معنی کردن آن است در پرانتز یا گیومه بیاید به معنی این است که این کلمه اسم خاص است که برای ایجاز حرف اول دو کلمه آورده شده است .
ouch
های
آخ = رد پا، اثر
بن مایه: فرهنگ نفیسی ( ناظم الاطبا )
بن مایه: فرهنگ نفیسی ( ناظم الاطبا )
احتمال می رود که آن "آخ" به معنی افسوس، از "آوخ" گرفته شده
دردا. [ دَ ] ( صوت ) ( از: درد الف ) لفظی است که گاه افسوس و اسف بر زبان رانند و دریغا مرادف آن است. ( آنندراج ) . کلمه افسوس و حسرت یعنی آه ، دریغا، وای ، حیف و افسوس. ( ناظم الاطباء ) . حسرتا. واحسرتا. یا حسرتا. دریغ و درد. ای دریغ. دریغا. والهفا. وااسفا. آوخ. آواخ. فغان. ای داد. امان. ندامتا. فسوسا :
چون مورد بود سبز، گهی موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد سبز بشم.
فرالاوی.
دردا که در این زمانه غم پرورد
حیفا که در این بادیه عمرنورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد.
رودکی.
صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت
دردا که کارهای خراسان خراب شد.
خاقانی.
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یادکرد ماند.
خاقانی.
بشگفت بهاری از درختم
دردا که نگه نداشت بختم.
نظامی.
آخرسپند باید بهر چنان جمالی
دردا که هیچکس را این کار برنیاید.
عطار.
دردا که طبیب صبر می فرماید
وین نفس حریص را شکر می باید.
سعدی.
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست.
سعدی.
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شدآشکارا.
حافظ.
بسی بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار.
عرفی.
دردا ودریغا که درین مدت عمر
از هرچه شنیدیم جز افسانه نماند.
؟ ( از آنندراج ) .
دردا که روزگار به دردم نمی رسد
برگ خزان به چهره زردم نمی رسد.
؟ ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
چون مورد بود سبز، گهی موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد سبز بشم.
فرالاوی.
دردا که در این زمانه غم پرورد
حیفا که در این بادیه عمرنورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد.
رودکی.
صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت
دردا که کارهای خراسان خراب شد.
خاقانی.
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یادکرد ماند.
خاقانی.
بشگفت بهاری از درختم
دردا که نگه نداشت بختم.
نظامی.
آخرسپند باید بهر چنان جمالی
دردا که هیچکس را این کار برنیاید.
عطار.
دردا که طبیب صبر می فرماید
وین نفس حریص را شکر می باید.
سعدی.
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست.
سعدی.
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شدآشکارا.
حافظ.
بسی بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار.
عرفی.
دردا ودریغا که درین مدت عمر
از هرچه شنیدیم جز افسانه نماند.
؟ ( از آنندراج ) .
دردا که روزگار به دردم نمی رسد
برگ خزان به چهره زردم نمی رسد.
؟ ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
کلمات دیگر: