pain, ache, ailment, trouble, affliction
وجع
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
درد، بیماری، رنجوری، وجاع واوجاع جمع
( اسم ) درد : (( پاک وافوری شدم از بس که گفتن این و آن بهرتسکین وجع خوبست وافور ای وزیر. ) ) جمع : اوجاع . یا وجع خلق . درد گلو . یا وجع عرق النسائ. درد عصب سمپاتیک را گویند.
رنجور یا صاحب وجع
( اسم ) درد : (( پاک وافوری شدم از بس که گفتن این و آن بهرتسکین وجع خوبست وافور ای وزیر. ) ) جمع : اوجاع . یا وجع خلق . درد گلو . یا وجع عرق النسائ. درد عصب سمپاتیک را گویند.
رنجور یا صاحب وجع
فرهنگ معین
(وَ جَ ) [ ع . ] (اِ. ) درد، رنج . ج . اوجاع .
لغت نامه دهخدا
وجع. [ وَ ج َ ] ( ع اِمص ) رنجوری و دردمندی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). بیماری. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) درد. ( اقرب الموارد )( بحر الجواهر ) ( مهذب الاسماء ). دردی که با حس لمس ادراک شود خلاف الم که عام است از وجع و غیر آن. وجع ادراک کردن محسوس منافی است از آنجهت که منافی است. اوجاع بر دو قسم است قسم نخست دردهائی که برای آنها نامی مخصوص وضع شده است و مشهور آن پانزده درد است :
خشن و لاذع است و اعیائی
خدری و ممدد و حکاک
ناخس و رخو و کاسر و ضاغط
وآن مفسخ کزو عضل شد چاک
ضربان و ثقیل و ثاقب باز
وآن مسلی که اوست اصل هلاک.
زآن موالید وجع چون مُرد او
زید را زاول سبب قتال گو.
تا مصالح حاصل آید در تبع.
|| ( مص ) رنجور و دردمند گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
وجع. [ وَ ج ِ ] ( ع ص ) رنجور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دردمند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). صاحب وَجَع. ( اقرب الموارد ). ج ، وَجِعون ، وَجعی ̍، وَجاعی ̍، وِجاع ، اوجاع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
خشن و لاذع است و اعیائی
خدری و ممدد و حکاک
ناخس و رخو و کاسر و ضاغط
وآن مفسخ کزو عضل شد چاک
ضربان و ثقیل و ثاقب باز
وآن مسلی که اوست اصل هلاک.
( از نصاب ).
و اقسام دیگر نام مخصوصی ندارد بلکه هرگاه بخواهند از آنها تعبیر کنند به موضع درد نسبت دهند مثلاً گویند وجع کلیه ، وجع معده. ( ازبحر الجواهر ). ج ، وجاع ، اوجاع. ( از اقرب الموارد )( بحر الجواهر ) ( ناظم الاطباء ). شیخ الرئیس در قانون گوید: اوجاعی که برای آنها اسم است از این قرارند: حکاک. خشن. ناخس. ضاغط. ممدد. مفسخ. مکسر. رخو. ثاقب.مسلی. خدری. ضربانی. ثقیل. اعیائی. لاذع. و اینها پانزده جنس اند. ( از قانون ابوعلی ) : زآن موالید وجع چون مُرد او
زید را زاول سبب قتال گو.
مولوی.
لیک حق دادش چنین خوف و وجعتا مصالح حاصل آید در تبع.
مولوی.
- ام وجعالکبد ؛ گیاهی است که درد کبد را بهبود بخشد. ( از اقرب الموارد ). تره از آنجا که شفای درد کبد است. ( منتهی الارب ).|| ( مص ) رنجور و دردمند گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
وجع. [ وَ ج ِ ] ( ع ص ) رنجور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دردمند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). صاحب وَجَع. ( اقرب الموارد ). ج ، وَجِعون ، وَجعی ̍، وَجاعی ̍، وِجاع ، اوجاع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
وجع. [ وَ ج َ ] (ع اِمص ) رنجوری و دردمندی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بیماری . (اقرب الموارد). || (اِ) درد. (اقرب الموارد)(بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). دردی که با حس لمس ادراک شود خلاف الم که عام است از وجع و غیر آن . وجع ادراک کردن محسوس منافی است از آنجهت که منافی است . اوجاع بر دو قسم است قسم نخست دردهائی که برای آنها نامی مخصوص وضع شده است و مشهور آن پانزده درد است :
خشن و لاذع است و اعیائی
خدری و ممدد و حکاک
ناخس و رخو و کاسر و ضاغط
وآن مفسخ کزو عضل شد چاک
ضربان و ثقیل و ثاقب باز
وآن مسلی که اوست اصل هلاک .
و اقسام دیگر نام مخصوصی ندارد بلکه هرگاه بخواهند از آنها تعبیر کنند به موضع درد نسبت دهند مثلاً گویند وجع کلیه ، وجع معده . (ازبحر الجواهر). ج ، وجاع ، اوجاع . (از اقرب الموارد)(بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). شیخ الرئیس در قانون گوید: اوجاعی که برای آنها اسم است از این قرارند: حکاک . خشن . ناخس . ضاغط. ممدد. مفسخ . مکسر. رخو. ثاقب .مسلی . خدری . ضربانی . ثقیل . اعیائی . لاذع . و اینها پانزده جنس اند. (از قانون ابوعلی ) :
زآن موالید وجع چون مُرد او
زید را زاول سبب قتال گو.
لیک حق دادش چنین خوف و وجع
تا مصالح حاصل آید در تبع.
- ام وجعالکبد ؛ گیاهی است که درد کبد را بهبود بخشد. (از اقرب الموارد). تره از آنجا که شفای درد کبد است . (منتهی الارب ).
|| (مص ) رنجور و دردمند گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
خشن و لاذع است و اعیائی
خدری و ممدد و حکاک
ناخس و رخو و کاسر و ضاغط
وآن مفسخ کزو عضل شد چاک
ضربان و ثقیل و ثاقب باز
وآن مسلی که اوست اصل هلاک .
(از نصاب ).
و اقسام دیگر نام مخصوصی ندارد بلکه هرگاه بخواهند از آنها تعبیر کنند به موضع درد نسبت دهند مثلاً گویند وجع کلیه ، وجع معده . (ازبحر الجواهر). ج ، وجاع ، اوجاع . (از اقرب الموارد)(بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). شیخ الرئیس در قانون گوید: اوجاعی که برای آنها اسم است از این قرارند: حکاک . خشن . ناخس . ضاغط. ممدد. مفسخ . مکسر. رخو. ثاقب .مسلی . خدری . ضربانی . ثقیل . اعیائی . لاذع . و اینها پانزده جنس اند. (از قانون ابوعلی ) :
زآن موالید وجع چون مُرد او
زید را زاول سبب قتال گو.
مولوی .
لیک حق دادش چنین خوف و وجع
تا مصالح حاصل آید در تبع.
مولوی .
- ام وجعالکبد ؛ گیاهی است که درد کبد را بهبود بخشد. (از اقرب الموارد). تره از آنجا که شفای درد کبد است . (منتهی الارب ).
|| (مص ) رنجور و دردمند گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
وجع. [ وَ ج ِ ] (ع ص ) رنجور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دردمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). صاحب وَجَع. (اقرب الموارد). ج ، وَجِعون ، وَجعی ̍، وَجاعی ̍، وِجاع ، اوجاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
درد، بیماری، رنجوری.
پیشنهاد کاربران
وجع : درد مانند وجع الاذن : درد گوش
درد
کلمات دیگر: