کلمه جو
صفحه اصلی

لملمه

فرهنگ معین

(لُ لُ مَ یا مِ ) (اِ. ) انبوهی و ازدحام عدة بسیار از هر چیزی در حال جنبش .

لغت نامه دهخدا

( لملمة ) لملمة. [ ل َ ل َ م َ ] ( ع مص ) گرد گردانیدن. یقال : لملم الحجر اذا اداره. ( منتهی الارب ).
لملمه. [ ل ُ ل ُ م َ / م ِ ] ( اِ )انبوهی و ازدحام عده کثیر از هر چیزی در حال جنبش :لملمه بچه. لملمه شپش. لملمه مگس. لملمه کرم.
- لملمه شپش شدن سر و جز آن ؛ بی نهایت شدن شپش آن و این از ماده لملم عرب آمده است : سرش لُملمه شپش شده است. رجوع به لملم شود.

لملمه . [ ل ُ ل ُ م َ / م ِ ] (اِ)انبوهی و ازدحام عده ٔ کثیر از هر چیزی در حال جنبش :لملمه ٔ بچه . لملمه ٔ شپش . لملمه ٔ مگس . لملمه ٔ کرم .
- لملمه ٔ شپش شدن سر و جز آن ؛ بی نهایت شدن شپش آن و این از ماده ٔ لملم عرب آمده است : سرش لُملمه ٔ شپش شده است . رجوع به لملم شود.


لملمة. [ ل َ ل َ م َ ] (ع مص ) گرد گردانیدن . یقال : لملم الحجر اذا اداره . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: