کلمه جو
صفحه اصلی

وخم

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ناسازگار ناموافق . ۲ - مردگران . ۳ - سخت دشوار وخیم : بادجان افزا وخم گردد وبا آتشی خاکستری گردد هبا. ( مثنوی )

فرهنگ معین

(وَ خِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - ناسازگار، ناموافق . ۲ - سخت ، دشوار.
(وَ خَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - سوءهاضمه . ۲ - تعفن هوا که موجب امراض وبایی گردد.

(وَ خِ) [ ع . ] (ص .) 1 - ناسازگار، ناموافق . 2 - سخت ، دشوار.


(وَ خَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سوءهاضمه . 2 - تعفن هوا که موجب امراض وبایی گردد.


لغت نامه دهخدا

وخم. [ وَ ] ( ع ص ) مرد گران و ناموافق. ج ، اوخام ، وِخام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). وخوم. || ( بلد... ) شهر ناموافق و ناسازگار برای سکنا. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) چیره شدن در نبرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).به گرانی کسی را غلبه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).

وخم. [ وَ خ َ ] ( ع اِ ) بیماریی است مانند باسور که در فرج ناقه پیدا گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بیماری است مانند بواسیر که در فرج ماده شتر پدید آید. || ( مص ) گرفتار تخمه شدن. ( ناظم الاطباء ).

وخم. [ وَ خ ِ ] ( ع ص ) مرد گران. ( ناظم الاطباء ). مرد گران سنگ و ناموافق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، اوخام ، وخام. ( ناظم الاطباء ). وَخامی ̍. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بدگوار. ( نطنزی ). ناگوار. ( غیاث اللغات ). سنگین. ثقیل. ( یادداشت مؤلف ). ناسازگار. ( غیاث ). ناموافق. ( منتهی الارب ) :
برج بادی ابر سوی او برد
تا بخارات وخم را بردرد.
مولوی.
نیست زندانی وحش تر از رحم
ناخوش و تاریک و پرخون و وخم.
مولوی.
یا دری بودی در این شهروخم
تا نظاره کردمی اندر رحم.
مولوی.
- بلد وخم ؛ شهر ناسازوار و ناموافق برای سکنا. ( ناظم الاطباء ).

وخم . [ وَ ] (ع ص ) مرد گران و ناموافق . ج ، اوخام ، وِخام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وخوم . || (بلد...) شهر ناموافق و ناسازگار برای سکنا. (ناظم الاطباء). || (مص ) چیره شدن در نبرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).به گرانی کسی را غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ).


وخم . [ وَ خ َ ] (ع اِ) بیماریی است مانند باسور که در فرج ناقه پیدا گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماری است مانند بواسیر که در فرج ماده شتر پدید آید. || (مص ) گرفتار تخمه شدن . (ناظم الاطباء).


وخم . [ وَ خ ِ ] (ع ص ) مرد گران . (ناظم الاطباء). مرد گران سنگ و ناموافق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اوخام ، وخام . (ناظم الاطباء). وَخامی ̍. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بدگوار. (نطنزی ). ناگوار. (غیاث اللغات ). سنگین . ثقیل . (یادداشت مؤلف ). ناسازگار. (غیاث ). ناموافق . (منتهی الارب ) :
برج بادی ابر سوی او برد
تا بخارات وخم را بردرد.

مولوی .


نیست زندانی وحش تر از رحم
ناخوش و تاریک و پرخون و وخم .

مولوی .


یا دری بودی در این شهروخم
تا نظاره کردمی اندر رحم .

مولوی .


- بلد وخم ؛ شهر ناسازوار و ناموافق برای سکنا. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

تعفن هوا که باعث بروز امراض وبایی می شود.


کلمات دیگر: