کلمه جو
صفحه اصلی

وسیط

عربی به فارسی

ميانجي , وساطت کننده , مداخله کننده , وساطت , مداخله , دلا ل


فرهنگ فارسی

میانجی، کسی که میان دونفرمقامش بالاتراست
(اسم ) ۱- میانجی دودشمن . ۲- واسطه . ۳ - آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد .
شهر واسط که ما بین کوفه و بصره واقع شده

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - میانجی دو دشمن . ۲ - آن که از لحاظ نسب خانوادگی میانه ولی از لحاظ قدر و منزلت بلندتر باشد.

لغت نامه دهخدا

وسیط.[ وَ ] ( ع ص ، اِ ) آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد. گویند: فلان وسیطهم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). آنکه در نسبت میانه و در محل رفیع باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || میانجی میان دو خصم. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). وسیط یا متوسط، شخصی را گویند که مابین دو خصم ازبرای اصلاح ذات البین توسط نماید. ( از قاموس کتاب مقدس ). میانجی دو دشمن. ( فرهنگ فارسی معین ) :... و میان من و ملک وسیطی عدل و شفیقی مشفق باشی. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || واسطه. ( فرهنگ فارسی معین ).

وسیط. [ وَ ] ( اِخ ) کتابی است در فقه. ( غیاث اللغات از لطائف و منتخب و صراح ) ( آنندراج ) :
این چنین رخصت بخواندی در وسیط
یا بده ست این مسئله اندر محیط.
مولوی.

وسیط. [ وَ ] ( اِخ ) شهر واسط که مابین کوفه و بصره واقع شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به واسط ( اِخ ) شود.

وسیط. [ وَ ] (اِخ ) شهر واسط که مابین کوفه و بصره واقع شده . (ناظم الاطباء). رجوع به واسط (اِخ ) شود.


وسیط. [ وَ ] (اِخ ) کتابی است در فقه . (غیاث اللغات از لطائف و منتخب و صراح ) (آنندراج ) :
این چنین رخصت بخواندی در وسیط
یا بده ست این مسئله اندر محیط.

مولوی .



وسیط.[ وَ ] (ع ص ، اِ) آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد. گویند: فلان وسیطهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آنکه در نسبت میانه و در محل رفیع باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || میانجی میان دو خصم . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). وسیط یا متوسط، شخصی را گویند که مابین دو خصم ازبرای اصلاح ذات البین توسط نماید. (از قاموس کتاب مقدس ). میانجی دو دشمن . (فرهنگ فارسی معین ) : ... و میان من و ملک وسیطی عدل و شفیقی مشفق باشی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || واسطه . (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. کسی که میان دو نفر میانجیگری می کند، میانجی.
۲. کسی که بین دیگران مقامش بالاتر است.
۳. وسطی، میانی.


کلمات دیگر: