کلمه جو
صفحه اصلی

نجاح


مترادف نجاح : پیروزی، رستگاری، فلاح، حاجت روایی، کامیابی، مرادمندی

عربی به فارسی

موفقيت , کاميابي


فرهنگ اسم ها

اسم: نجاح (دختر) (عربی) (تلفظ: najāh) (فارسی: نجاح) (انگلیسی: najah)
معنی: پیروزی، کامیابی، رستگاری، موفقیت

مترادف و متضاد

۱. پیروزی
۲. رستگاری، فلاح
۳. حاجتروایی، کامیابی، مرادمندی


فرهنگ فارسی

ملقب به الموید مملوک حبشی و آخرین حاجب سالار سلسله بنی زیار در زبید و موسس خاندان بنی نجاح است . در سال ۴۱۲ ه.ق . بحکومت زبید رسید .
پیروزشدن، کامیاب شدن، پیروزی، رستگاری
( مصدر ) ۱ - پیروزشدن .۲ - کامیاب گشتن بحاجت خودرسیدن .۳ - آسان گردیدن کار.۴ - ( اسم ) پیروزی : سلطان بجناح نجاح وپر فروبال اقبال روی بغزنه آورد.۵ - کامیابی روایی حاجت : وهمه بنجاح مطلوب ورواج مرغوب رسیده .
مقلب به الموید مملوک حبشی بود و بسال ۴۱۲ هجری قمری از طرف سلسله بنی زیاد به حکومت زبید رسید و تا سال ۴۵۲ حکومت کرد وی موسس سلسله بنی نجاح زبید بود .

فرهنگ معین

(نَ ) (اِمص . ) پیروزی ، رستگاری .

لغت نامه دهخدا

نجاح. [ ن َ ] ( ع اِمص ) پیروزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فیروزی. ( دهار ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسما ). کامیابی. کامروائی. ظفر. فوز. ( یادداشت مؤلف ) : سلطان به جناح نجاح و بر فر و بال اقبال روی به غزنه آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ).
بزرگ بارخدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه عونی چو بخت اصل نجاح.
مسعودسعد.
|| رستگاری. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسما ). نجات. رجوع به شواهدذیل معنی قبلی شود. || ( مص ) پیروز شدن. نجح. ( از منتهی الارب ). || برآمدن حاجت. ( ازمنتهی الارب ). روایی حاجت. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به حاجت رسیدن. ( فرهنگ نظام ). رواشدن حاجت. ( تاج المصادر بیهقی ) : در طلب رفو این خرق و رتق این فتق به هر مدخل فرورفت و به نجاح ِ مقصود و به حصول مطلوب موصول نشد. ( ترجمه تاریخ یمینی 156 ). و همه به نجاح ِ مطلوب و رواج مرغوب رسیده. ( ترجمه تاریخ یمینی 337 ). || آسان گردیدن کار. ( از منتهی الارب ). آسان شدن. ( فرهنگ نظام ).

نجاح. [ ن َ ] ( اِخ ) ملقب به المؤید. مملوک حبشی بود و به سال 412 هَ. ق. از طرف سلسله بنی زیاد به حکومت زبید رسید و تا سال 452 حکومت کرد. وی مؤسس سلسله بنی نجاح زبید است. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 82 و الاعلام زرکلی ج 3 شود.

نجاح . [ ن َ ] (اِخ ) ملقب به المؤید. مملوک حبشی بود و به سال 412 هَ . ق . از طرف سلسله ٔ بنی زیاد به حکومت زبید رسید و تا سال 452 حکومت کرد. وی مؤسس سلسله ٔ بنی نجاح زبید است . رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 82 و الاعلام زرکلی ج 3 شود.


نجاح . [ ن َ ] (ع اِمص ) پیروزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فیروزی . (دهار) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسما). کامیابی . کامروائی . ظفر. فوز. (یادداشت مؤلف ) : سلطان به جناح نجاح و بر فر و بال اقبال روی به غزنه آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295).
بزرگ بارخدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه ٔ عونی چو بخت اصل نجاح .

مسعودسعد.


|| رستگاری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسما). نجات . رجوع به شواهدذیل معنی قبلی شود. || (مص ) پیروز شدن . نجح . (از منتهی الارب ). || برآمدن حاجت . (ازمنتهی الارب ). روایی حاجت . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). به حاجت رسیدن . (فرهنگ نظام ). رواشدن حاجت . (تاج المصادر بیهقی ) : در طلب رفو این خرق و رتق این فتق به هر مدخل فرورفت و به نجاح ِ مقصود و به حصول مطلوب موصول نشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 156). و همه به نجاح ِ مطلوب و رواج مرغوب رسیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 337). || آسان گردیدن کار. (از منتهی الارب ). آسان شدن . (فرهنگ نظام ).

فرهنگ عمید

۱. پیروزی.
۲. رستگاری.

پیشنهاد کاربران

نجاح
لغت نامه دهخدا
نجاح . [ ن َ ] ( ع اِمص ) پیروزی . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . فیروزی . ( دهار ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسما ) . کامیابی . کامروائی . ظفر. فوز. ( یادداشت مؤلف ) : سلطان به جناح نجاح و بر فر و بال اقبال روی به غزنه آورد. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295 ) .
بزرگ بارخدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه ٔ عونی چو بخت اصل نجاح .
مسعودسعد.


|| رستگاری . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسما ) . نجات . رجوع به شواهدذیل معنی قبلی شود. || ( مص ) پیروز شدن . نجح . ( از منتهی الارب ) . || برآمدن حاجت . ( ازمنتهی الارب ) . روایی حاجت . ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . به حاجت رسیدن . ( فرهنگ نظام ) . رواشدن حاجت . ( تاج المصادر بیهقی ) : در طلب رفو این خرق و رتق این فتق به هر مدخل فرورفت و به نجاح ِ مقصود و به حصول مطلوب موصول نشد. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی 156 ) . و همه به نجاح ِ مطلوب و رواج مرغوب رسیده . ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی 337 ) . || آسان گردیدن کار. ( از منتهی الارب ) . آسان شدن . ( فرهنگ نظام ) .


نجاح
فرهنگ فارسی معین
( نَ ) ( اِمص . ) پیروزی ، رستگاری .

نجاح : نجاح اسم دخترانه با ریشه ( عربی ) است . نجاح 1 - رستگاری؛ 2 - کامیابی، پیروزی، موفقیت. اسم نجاح مورد تایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .


کلمات دیگر: