کلمه جو
صفحه اصلی

متبدل

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بدل گیرنده چیزی را . ۲ - تبدیل شونده جمع : مبتدلین .

فرهنگ معین

(مُ تَ بَ دِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - بدل گیرنده چیزی را. ۲ - تبدیل شونده ، ج . متبدلین .

لغت نامه دهخدا

متبدل. [ م ُ ت َ ب َدْ دِ ] ( ع ص ) بدل چیزی گیرنده.( آنندراج ). کسی که می گیرد چیزی را عوض چیزی. || دگرگون شده. تبدیل شونده. || آن که واژگون می کند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تبدل شود.
- متبدل شدن ؛ دگرگون گردیدن. تبدیل شدن :
بسیار برنیاید شهوت پرست را
کین دوستی شود متبدل به دشمنی.
سعدی.
بر دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان غره نباید بود که آن به خیالی متبدل شود و این به خوابی متغیر گردد. ( گلستان ).

فرهنگ عمید

تبدیل شونده، عوض شونده.


کلمات دیگر: