کلمه جو
صفحه اصلی

یک تیغ

فرهنگ فارسی

(صفت ) یکدست یکسره مطلق متحد متفق : سلاطین روم وشام وارمن ... بدفع او یک تیغ شده .

فرهنگ معین

( ~. ) (ص مر. ) ۱ - متحد در جنگ . ۲ - (عا. ) یک دست ، یکسره .

لغت نامه دهخدا

یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) سراپا. سراسر.گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. ( از یادداشت مؤلف ). یکدست. یکسره. مطلق. ( فرهنگ لغات عامیانه ). || متحد. متفق.
- یک تیغ شدن ؛ متحد شدن. متفق شدن : با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. ( جهانگشای جوینی ).
- یک تیغ کردن ؛ کنایه از راست و درست و برابر و هموار کردن. ( برهان ) ( آنندراج ). کنایه از راست و درست کردن. ( انجمن آرا ). راست و درست کردن. هموار و برابر نمودن. ( ناظم الاطباء ) :
به دو تیغ او ز ذوالفقار و سنان
کرده یک تیغ همچو تیر جهان.
سنایی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. یکپارچه، یکدست: لباس قرمزِ یک تیغ.
۲. (قید ) به طور یکپارچه، به تمامی، سراسر: لباسش یک تیغ قرمز بود.

جدول کلمات

یکسره

پیشنهاد کاربران

یکدست

مطلق


کلمات دیگر: