کلمه جو
صفحه اصلی

متتابع

فرهنگ فارسی

پی درپی شونده، پی درپی، آنکه ازپی دیگری برود
( اسم ) کسی که از پی دیگری رود پی در پی رونده جمع : متتابعین : و رضوانش گرد نعلین بگیسوی حور افشاند بر تعاقب ایام و لیالی متتابع و متوالی .

فرهنگ معین

(مُ تَ بِ ) [ ع . ] (اِفا. ) پی درپی شونده ، متوالی .

لغت نامه دهخدا

متتابع. [ م ُ ت َ ب ِ ] ( ع ص )پی در پی شونده. ( آنندراج ). پی در پی و متوالی. مأخوذ ازتازی ، پی در پی و یکی پس از دیگری و متعاقب و متوالی و مسلسل. ( ناظم الاطباء ) : بر تعاقب ایام و لیالی متتابع و متوالی. ( مرزبان نامه ). || با یکدیگر پس روی کننده. ( آنندراج ). آن که پس از دیگری رود. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تتابع شود.
- چند روز متتابع ؛ چند روز متوالی و پی در پی. ( ناظم الاطباء ).
- رجل متتابعالعلم ؛ مردی که علوم او با یکدیگر مشابه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- غصن متتابع ؛ شاخ بی گره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).
- فرس متتابعالخلق ؛ اسب متناسب الاعضاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- قوافل متتابعالنزول ؛ کاروانهائی که یکی پس از دیگری فرودآید. ( ناظم الاطباء ).
|| آن که کاری را پس از کار دیگر کند. || آن که افتان و خیزان حرکت کند مانندمیخواره مست. || شتری که در هنگام رفتن کتف های خود را بجنباند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

پی در پی.


کلمات دیگر: