کلمه جو
صفحه اصلی

هبیر

فرهنگ فارسی

نام جنگ و نیز نام سالی است که در آن جنگ معروف هبیر بین قرامطه و کاروانی بزرگ از حاجیان در ریگزار هبیر در هجدهم محرم ۳۱۲ ه.ق.واقع شد . در این جنگ بسیاری از حاجیان بدست قرامطه کشته شدند و تعداد کثیری از تشنگی و گرسنگی جان سپردند و بسیاری اسیر گشتند و نیز اموال و دارایی کاروان بغارت رفت . در این جنگ ابومحمد احمد بن محمد بن حسین جریری صوفی مشهور که جانشین جنید بود در زیر پای آشوبگران ماند و بهلاکت رسید .
ضرب هبیر : ضربی که گوشت را قطع کند

فرهنگ معین

(هَ ب ) [ ع . ] (اِ. ) زمین پست و هموار که اطرافش بلند باشد.

لغت نامه دهخدا

هبیر. [ هََ ] ( ع اِ ) زمین پست هموار که اطراف وی بلند باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هبر. زمین هموار که اطراف آن برآمده باشد. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( لسان العرب ). || زمین پست هموار. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). ج ، هُبر ، اَهبِرَة. ( معجم متن اللغة ) ( لسان العرب ). || ریگ پست و هموار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( لسان العرب ). زمیل بن ام دینار گوید :
اغر هجان خر من بطن حرة
علی کف اخری حرة بهبیر.
( از لسان العرب ).
|| فرج زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ).

هبیر. [ هََ ] ( ع ص ) ضرب هبیر؛ ضربی که گوشت را قطع کند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). هبر. هابر: ضربة هبیر؛ قطعکننده گوشت. ( لسان العرب ). متنخل گوید :
کلون الملح ، ضربته هبیر
یتر العظم ، سقاط سراطی.
( از لسان العرب ).

هبیر. [ هََ ] ( اِخ ) ریگستانی است به زرود بر راه مکه. ( از معجم البلدان ). شاعری گوید :
و حلت جنوب الابرقین الی اللوی
الی حیث سارت بالهبیر الدوافع.
( از معجم البلدان ).

هبیر. [ هََ ] ( اِخ ) ( جنگ... ) نام جنگی است که در هیجدهم محرم سال 312 هَ.ق. بین ابوطاهر سلیمان بن ابی سعید جنابی قرمطی و کاروانی بزرگ از حاجیان که از مکه برمی گشتند، در ریگزار هبیر که در نزدیک زرود بر راه مکه واقعاست درگرفت در این جنگ بسیاری از حاجیان به دست قرامطه کشته شدند و تعداد کثیری از تشنگی و گرسنگی جان سپردند و بسیاری دیگر اسیر گشتند، و نیز اموال و دارایی کاروان به غارت رفت. در این غوغا، ابومحمد احمدبن محمدبن حسین جریری صوفی مشهور و خلیفه جنید در زیر پای آشوبگران ماند و به هلاکت رسید و یا از تشنگی جان سپرد. ( از ابن اثیر حوادث سال 312 ) ( از معجم البلدان ) ( از شدالازار ص 16 ) ( مصباح الهدایة، حاشیه ص 5 ).

هبیر. [ هََ ] ( اِخ ) ( ریگ... ) ریگزاری است به زرود بر راه مکه. ( از معجم البلدان ) :
زید شده تشنه به ریگ هبیر
عمرو شده غرقه در آب زلال.
ناصرخسرو.
چو عادند و ترکان چو باد عقیم
بدین باد گشتند ریگ هبیر.
ناصرخسرو.
رجوع به هبیر وهبیر ( جنگ... ) و هبیر ( سنة... ) و هبیر ( یوم... ) شود.

هبیر. [ هََ ] (اِخ ) (جنگ ...) نام جنگی است که در هیجدهم محرم سال 312 هَ .ق . بین ابوطاهر سلیمان بن ابی سعید جنابی قرمطی و کاروانی بزرگ از حاجیان که از مکه برمی گشتند، در ریگزار هبیر که در نزدیک زرود بر راه مکه واقعاست درگرفت در این جنگ بسیاری از حاجیان به دست قرامطه کشته شدند و تعداد کثیری از تشنگی و گرسنگی جان سپردند و بسیاری دیگر اسیر گشتند، و نیز اموال و دارایی کاروان به غارت رفت . در این غوغا، ابومحمد احمدبن محمدبن حسین جریری صوفی مشهور و خلیفه ٔ جنید در زیر پای آشوبگران ماند و به هلاکت رسید و یا از تشنگی جان سپرد. (از ابن اثیر حوادث سال 312) (از معجم البلدان ) (از شدالازار ص 16) (مصباح الهدایة، حاشیه ٔ ص 5).


هبیر. [ هََ ] (اِخ ) (ریگ ...) ریگزاری است به زرود بر راه مکه . (از معجم البلدان ) :
زید شده تشنه به ریگ هبیر
عمرو شده غرقه در آب زلال .

ناصرخسرو.


چو عادند و ترکان چو باد عقیم
بدین باد گشتند ریگ هبیر.

ناصرخسرو.


رجوع به هبیر وهبیر (جنگ ...) و هبیر (سنة...) و هبیر (یوم ...) شود.

هبیر. [ هََ ] (اِخ ) (سنة...) سالی است که در آن جنگ معروف هبیر بین قرامطه و کاروانی بزرگ از حاجیان در ریگزار هبیر واقع شد و آن ظاهراً در هیجدهم محرم سال 312 هَ .ق . بوده است . (از معجم البلدان ). رجوع به هبیر (جنگ ...) شود. در تاریخ بغداد، در شرح زندگی ابومحمد جریری ، واقعه ٔ هبیر که منجر به کشته شدن جریری گشته ، به سال 311 هَ .ق . ذکر گردیده است . (تاریخ بغداد ج 4 ص 433).


هبیر. [ هََ ] (اِخ ) (یوم ...) نام جنگی است مرعرب را در قدیم در ریگزار هبیر که در راه مکه واقع شده . حبیب بن خالد اسدی در آن باره گوید :
الا ابلغ تمیماً علی حالها
مقال ابن عم علیها عتب
غببتم تتابع الانبیاء
و حسن الجوار و قرب النسب
فنحن فوارس یوم الهبیر
و یوم الشعیبة نعم الطلب
فجئنا بأسراکُم فی الجبال
و بالمردفات علیها العقب .

(از معجم البلدان ).



هبیر. [ هََ ] (اِخ ) ریگستانی است به زرود بر راه مکه . (از معجم البلدان ). شاعری گوید :
و حلت جنوب الابرقین الی اللوی
الی حیث سارت بالهبیر الدوافع.

(از معجم البلدان ).



هبیر. [ هََ ] (ع اِ) زمین پست هموار که اطراف وی بلند باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هبر. زمین هموار که اطراف آن برآمده باشد. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ). || زمین پست هموار. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). ج ، هُبر ، اَهبِرَة. (معجم متن اللغة) (لسان العرب ). || ریگ پست و هموار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (لسان العرب ). زمیل بن ام دینار گوید :
اغر هجان خر من بطن حرة
علی کف اخری حرة بهبیر.

(از لسان العرب ).


|| فرج زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة).

هبیر. [ هََ ] (ع ص ) ضرب هبیر؛ ضربی که گوشت را قطع کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). هبر. هابر: ضربة هبیر؛ قطعکننده گوشت . (لسان العرب ). متنخل گوید :
کلون الملح ، ضربته هبیر
یتر العظم ، سقاط سراطی .

(از لسان العرب ).



فرهنگ عمید

زمین پست و هموار که اطراف آن بلند باشد.


کلمات دیگر: