(صفت ) احمق بی عقل
هرک
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(هَ رَ ) [ په . ] (ص . ) احمق ، نادان .
لغت نامه دهخدا
هرک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکس. هرکه :
ستم دیده هرک آمدی دادخواه
بد و نیک برداشتندی به شاه.
هرک. [ هَِ رِ ] ( اِخ ) قریه ای است در فاصله نیم فرسنگی میان جنوب و مغرب ابرقوه. ( فارسنامه ناصری ).
ستم دیده هرک آمدی دادخواه
بد و نیک برداشتندی به شاه.
اسدی.
هرکت. هرکش. هرکو. رجوع به ترکیبها شود.هرک. [ هَِ رِ ] ( اِخ ) قریه ای است در فاصله نیم فرسنگی میان جنوب و مغرب ابرقوه. ( فارسنامه ناصری ).
هرک . [ هََ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هرکس . هرکه :
ستم دیده هرک آمدی دادخواه
بد و نیک برداشتندی به شاه .
هرکت . هرکش . هرکو. رجوع به ترکیبها شود.
ستم دیده هرک آمدی دادخواه
بد و نیک برداشتندی به شاه .
اسدی .
هرکت . هرکش . هرکو. رجوع به ترکیبها شود.
هرک . [ هَِ رِ ] (اِخ ) قریه ای است در فاصله ٔ نیم فرسنگی میان جنوب و مغرب ابرقوه . (فارسنامه ٔ ناصری ).
فرهنگ عمید
= هرکه
هرکه#NAME?
گویش مازنی
/harak/ درهم شدن موی سر – پچیدن و گره خوردن مو & کلاف سر در گم - بگیر ۳چنگ بزن
درهم شدن موی سر – پچیدن و گره خوردن مو
۱کلاف سر در گم ۲بگیر ۳چنگ بزن
واژه نامه بختیاریکا
( هَرَک ) اساس؛ پی؛ بَرد هَرَک
کلمات دیگر: