کلمه جو
صفحه اصلی

هاینه

فرهنگ فارسی

نویسنده و شاعر آلمانی ( ۱۸۵۶ - ۱۷۹۷ ) متولد دوسلدورف . کتاب ترانه های او که در ۱۸۲۷ منتشر شد وی را در جرگه بزرگترین شعرای آلمان قرار داد. غزلهای او ترانه مانند و سرشار از موسیقی با صبغه ای از طنز و و گاهی اندوه است و از این رو آهنگسازان بسیار از جمله شوبرت شومان و مندلس را مجذوب ساخته است . آثار منثور او همین صفات را دارند و آمیخته ای از شور غزلسرایی و طنزهای کوبنده است . در ۱۸۳۱ به سائقه امیال انقلابیش به پاریس رفت و پس از هشت سال بیماری غم انگیز در آنجا در گذشت . آثار متعدد در نظم و نثر و در موضوعات مختلف از او باقی مانده است .
۱- بتحقیق بی شک قطعا لابد: (( پسرگفت : هر آینه تا رنج نبری گنج برنداری . ) ) توضیح ۱- مرحوم بهار نوشته : (( هر آیینه که بتخفیف هر آینه شدهومعنی آن بهرقاعدهوبهر آیین است که ماحالا بهرصورت گوییم همه ازهمین اصل و ریش. (( آذین ) )است چنانکه دربالا آمده . ادونک همریش. آذین است . توضیح ۲- هر آینه درفارسی ازادوات تاکید است . واغلب درسرجواب شرط درمی آید واستعمال آن جزدرمورد تاکیدصحیح نیست گاهی دیدهمیشود که آنرا بجای یکی از ادوات شرط بکارمیبرندمانند : (( هر آینه تحصیل کنی بسعادت خواهی رسید ) ) درصورتی که بایدنوشتهشود: ((اگر تحصیل کنی هر آینه بسعادت خواهی رسید. ) )

فرهنگ معین

(نِ ) (ق . ) کلمة تأکید، مخففِ هرآینه .

لغت نامه دهخدا

هاینه. [ ی ِ ن َ / ن ِ ] ( ق )مخفف هر آینه است که به معنی ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه باشد. ( برهان ). کلمه تأکید یعنی هرآینه و ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه و البته.( ناظم الاطباء ). مخفف هرآینه. ( رشیدی ) ( جهانگیری ).

هاینه. [ ن ِ ] ( اِخ ) هاینریش. شاعر معروف آلمانی که در سال 1797 در یک خانواده یهودی به دنیا آمد. تولد وی در زمان تسلط سربازان ناپلئون بر آلمان صورت گرفت و بدین جهت زندگانی او از اول بین آلمان و فرانسه تقسیم شد. در جوانی بر اثر فشارهایی که به یهودیان در آلمان وارد میشد به پاریس رفت و نخستین شعر خود را در شانزده سالگی سرود. در همین سن بود که برای اولین بار عاشق شد ولی معشوقه او که دختر «جلاد شاهی » بود به کس دیگر شوهر کرد. دومین عشق او، عشق دخترعموی زیبایش «آملی » بود که تقریباً هاینه در همه عمر گرفتار آن بود ناکامی در این عشق بود که بزرگترین اثر ادبی او و یکی از شاهکارهای شعر جهان ، یعنی قطعه معروف «اینترمتسو» را بوجود آورد. هاینه پس از چند سال اقامت در آلمان ، این سرزمین را ترک گفت و برای همیشه در فرانسه اقامت گزید و در همانجا به سال 1856 درگذشت. این شاعر شوریده که زندگانی او خود یک پارچه رمانتیسم بود و تار و پود حیاتش از عشق و غم ساخته شده بود. از لحاظ اجتماعی پیوسته طرفدار وحدت ملل بود و از جنگها و اختلافات آنها رنج میبرد. هاینریش هاینه در میان شعرای آلمان برجسته ترین مظهر ظرافت و ذوق است. شاید در اشعار او عمق و کمال شعر گوته و فصاحت و بلاغت شعر شیللررا نتوان یافت ، اما از لحاظ ظرافت و زیبایی ، از لحاظ قدرت نغمه سرایی ، بی تردید هیچ شاعر آلمانی به پای هاینه نمیرسد حتی کاملاً اطلاق «آلمانی » نیز بشعر هاینه نمیتوان کرد، زیرا این غزلسرای لطیف طبع بیش از آنقدر که آلمانی باشد «اروپایی » است. شعر وی فوق العاده لطیف و زیباست و در همه جای آن همراه روح شاعرانه ، یک نوع نیشخند و زخم زبان خاص دیده میشود که شاید هیچ شاعری در این باره به پای هاینه نرسد. بیسمارک با همه دشمنی که با طرز فکر هاینه داشت او را بزرگترین شاعر غزلسرای آلمان میخواند. در خارج از آلمان اشعار هیچ شاعر آلمانی به اندازه شعرهای هاینه ترجمه نشده است. اینک ترجمه «اینترمتسو» که بزرگترین اثر وی و یکی از شاهکارهای شعر جهان بشمار میرود نقل میشود:
«در اردیبهشت زیبا، هنگامی که شکوفه ها می شکفتند، گل عشق نیز در دل من بشکفت.

هاینه . [ ن ِ ] (اِخ ) هاینریش . شاعر معروف آلمانی که در سال 1797 در یک خانواده ٔ یهودی به دنیا آمد. تولد وی در زمان تسلط سربازان ناپلئون بر آلمان صورت گرفت و بدین جهت زندگانی او از اول بین آلمان و فرانسه تقسیم شد. در جوانی بر اثر فشارهایی که به یهودیان در آلمان وارد میشد به پاریس رفت و نخستین شعر خود را در شانزده سالگی سرود. در همین سن بود که برای اولین بار عاشق شد ولی معشوقه ٔ او که دختر «جلاد شاهی » بود به کس دیگر شوهر کرد. دومین عشق او، عشق دخترعموی زیبایش «آملی » بود که تقریباً هاینه در همه ٔ عمر گرفتار آن بود ناکامی در این عشق بود که بزرگترین اثر ادبی او و یکی از شاهکارهای شعر جهان ، یعنی قطعه ٔ معروف «اینترمتسو» را بوجود آورد. هاینه پس از چند سال اقامت در آلمان ، این سرزمین را ترک گفت و برای همیشه در فرانسه اقامت گزید و در همانجا به سال 1856 درگذشت . این شاعر شوریده که زندگانی او خود یک پارچه رمانتیسم بود و تار و پود حیاتش از عشق و غم ساخته شده بود. از لحاظ اجتماعی پیوسته طرفدار وحدت ملل بود و از جنگها و اختلافات آنها رنج میبرد. هاینریش هاینه در میان شعرای آلمان برجسته ترین مظهر ظرافت و ذوق است . شاید در اشعار او عمق و کمال شعر گوته و فصاحت و بلاغت شعر شیللررا نتوان یافت ، اما از لحاظ ظرافت و زیبایی ، از لحاظ قدرت نغمه سرایی ، بی تردید هیچ شاعر آلمانی به پای هاینه نمیرسد حتی کاملاً اطلاق «آلمانی » نیز بشعر هاینه نمیتوان کرد، زیرا این غزلسرای لطیف طبع بیش از آنقدر که آلمانی باشد «اروپایی » است . شعر وی فوق العاده لطیف و زیباست و در همه جای آن همراه روح شاعرانه ، یک نوع نیشخند و زخم زبان خاص دیده میشود که شاید هیچ شاعری در این باره به پای هاینه نرسد. بیسمارک با همه ٔ دشمنی که با طرز فکر هاینه داشت او را بزرگترین شاعر غزلسرای آلمان میخواند. در خارج از آلمان اشعار هیچ شاعر آلمانی به اندازه ٔ شعرهای هاینه ترجمه نشده است . اینک ترجمه «اینترمتسو» که بزرگترین اثر وی و یکی از شاهکارهای شعر جهان بشمار میرود نقل میشود:
«در اردیبهشت زیبا، هنگامی که شکوفه ها می شکفتند، گل عشق نیز در دل من بشکفت .

1


در اردیبهشت زیبا، هنگامی که پرندگان نغمه سرائی میکردند، من نیز راز عشق خویش را با دلدارم در میان نهادم .

2


از اشکهای من هزاران گل درخشان می شکفند و از آههای من نغمه ٔ هزاران بلبل طنین می افکند.
ای دختر زیبا، اگر مرا دوست بداری همه ٔ این گلها مال تو خواهند بود و همه ٔ این بلبلان در پای پنجره ٔ تو آواز خواهند خواند.

3


روزگاری گل سرخ و سوسن و کبوتر و آفتاب را مستانه دوست داشتم . امروز دیگر هیچکدام را نمیخواهم ، زیرا دل به عشق دلدارم سپرده ام . فقط او را که جذاب و پاک و زیباست دوست دارم . فقط او را دوست دارم که سرچشمه ٔ عشق من ، گل سرخ و سوسن و کبوتر و آفتاب من است .

4


دیشب چهره ٔ زیبای ترا در خواب دیدم که مثل چهره ٔ فرشتگان لطیف و آسمانی بود اما خدایا! چقدر، چقدر پریده رنگ بود؟
تنها لبان تو هنوز از سرخی نشانی داشتند اما به زودی مرگ بر این لبها بوسه خواهد نهاد و این فروغ آسمانی که اکنون در چشمان شهلای تو میدرخشد خاموش خواهد شد.

5


دلدار من ! گونه بر گونه ام نه تا با هم گریه کنیم . دل به دلم گذار تاهر دو در آتش درون بسوزیم .
بگذار سیل اشک با شعله ٔ عشقمان درآمیزد تا من میان آب و آتش در برت گیرم و عاشقانه جان سپارم .

6


میخواهم روح خود را در جام سوسن غوطه ورسازم تا از این پس آه سوسن با نغمه ٔ عشق همراه باشد، نغمه ٔ عشقی سوزان ، مثل آن بوسه ٔ آتشینی که روزی یارم از لبان لعل خود به من داد.

7


هزاران سال است اختران در آسمان میدرخشند و عاشقانه به هم چشمک میزنند.
هزاران سال است اختران با زبانی چنان زیبا و لطیف راز دل میگویند که هرگز زبان شناسان مفهوم کلمات آن را درنیافته اند.
اما من این زبان را آموختم و هرگز فراموشش نخواهم کرد، زیرا صرف و نحو این زبان چهره ٔ دلدار من بود.

8


گل زیبا در نور خورشید بخود میلرزد و غرق رؤیاهای دور و دراز در انتظار شب سر به زیر می افکند.
شامگاهان دختر سیمین آسمان که دلدار اوست با انوار سپید خود بیدارش میکند و عاشقانه پرده از چهره ٔ زیبای معشوقه برمیکشد.
گل عاشق می شکفد و با شوق و سرمستی عطرفشانی میکند. گاه می خندد و گاه نیز مینالد و می لرزد. زیرا همیشه عشق با غم همراه است .

9


به من بوسه ده ، اما برایم سوگند وفا مخور، زیرا من به پیمان های زنان اعتمادی ندارم . سخنت شیرین است ، ولی طعم بوسه ای که دزدانه از دو لبت ربودم بسی شیرین تر بود. لااقل حالا این مدرک عشق در دست من هست ، زیرا برای من کلمات زنان مدرک نمیتوانند بود.
دلدار من ! برایم سوگند وفا بخور. باز هم سوگند بخور، زیرا قول ترا باور میکنم دلم میخواهد سر بر سینه ٔ تو گذارم و خیال کنم که مرا جاودانه دوست خواهی داشت خیال کنم که بعد از آن هم دوست خواهی داشت .

10


هم امروز در وصف دیدگان شهلای یارم غزلی شیوا خواهم سرود. هم امروز دهان تنگ دلدارم را مضمون قصیده ای دراز خواهم کرد. هم امروز از گونه های گلگون دلبرم در ترجیعبندی نغز سخن خواهم گفت .
چقدر دلم میخواست رباعی زیبائی نیز در وصف دل او بگویم . افسوس که یار من دل ندارد.

11


مردم چه بدزبان و بددل شده اند! میگویند تو که دلدار منی ، دل هرجائی داری .
مردم چه بدزبان و بددل شده اند! از تو بد میگویند بی آنکه از طعم بوسه های آتشینت باخبر باشند.

12


ای دلداری که برای همیشه از دستم رفته ای از تو شکایت نمیکنم ، زیرا میدانم که با آنکه برق الماس در سراپایت میدرخشد هیچ نوری بر تاریکخانه ٔ دلت نمی تابد.
من بر این راز تو نیک آگاهم ، زیرا ترا درخواب دیدم . دیدم که تاریکی و نومیدی بر روحت حکمفرما بود. دیدم که افعی غم بر دلت نیش میزد و سراپایت از رنجی جانکاه خبر میداد.

13


اگر گلها، گلهای زیبا، میدانستند که چه زخمی بر دلم نشسته ، همراه من میگریستند تا دردم را درمان کنند. اگر بلبل ها میدانستند که دلم چه بار غمی دارد، نغمه ای مستانه سرمیدادند تا رنجم را تسکین بخشند. اگر اختران کوچک میدانستند که چه اندازه افسرده ام ، از آسمان بزیر می آمدند تا اندکی امیدوارم سازند. اما اینها هیچکدام از هیچ چیزی خبر ندارند. تنها یکنفر است که بر راز دلم آگاه است ، او هم همان کسی است که این دل را پاره پاره کرده است .

14


خیلی چیزها برایت گفتند. خیلی شکوه ها پیش تو آوردند. اما بتو نگفتند که در روح من چه غمی حکمفرماست .
همه قیافه ٔ جدی گرفتند و باوقار تمام سر تکان دادند. مرا شیطان مجسم خواندند و تو همه ٔ این گفته ها را قبول کردی . با اینهمه ! آنچه را که بدتر از همه بود بتو نگفتند. زیرا خودشان نیز بر آن آگاه نبودند. آنچه را که بدتر از همه بود نگفتند، برای اینکه من این راز را درگوشه ٔ دلم پنهان کرده بودم .

15


درختها شکوفه کرده بودند و بلبلها آواز میخواندند، خورشید غرق نشاط بود، و تو مرا تنگ در آغوش داشتی ، دل بر دل و لب بر لبم نهاده بودی .
... روزگاری بعد، برگهای درختان فرومیریختند، کلاغها با صدای غم انگیز خود فریاد میزدند. خورشید با قیافه ای عبوس بما مینگریست وسر تکان میداد. ما با هم وداعی سرد کردیم و تو با احترام فراوان سری فرود آوردی و رفتی .

16


مدتی من و تو دل به مهر هم داشتیم و در زشت و زیبا دمساز بودیم . بارها نقش زن و شوهر بازی کردیم بی آنکه کارمان بگفتگو و جدال بکشد. بارها با هم خندیدیم و شوخی کردیم و عاشقانه دست نوازش بر روی هم کشیدیم . بارها بوسه دادیم و بوسه گرفتیم . آخر کار نیز مثل بچه ها در جنگلها و کشتزارها ببازی «قایم موشک » پرداختیم ، اما چنان خوب پنهان شدیم که هنوز هم همدیگر رابازنیافته ایم .

17


بنفشه های چشمان کوچک او، گلهای سرخ گونه های کوچک او، همه گل میدهند و می شکفند.تنها نهال قلب کوچک اوست که خشک شده است .

18


دنیازیبا و آسمان نیلگون است . نسیم نوازشگر با لطف و صفا میوزد. گلها که ژاله ٔ درخشان بامدادی بر گلبرگهایشان نشسته خندان به ما مینگرند و با نگاهی خیال انگیز ما را بسوی خود میخوانند. به هر جا مینگرم مردمان راشادمان می بینم ... با این همه دلم می خواهد همین حالا میان گور تاریک ، کنار دلدارم که روی از جهان پوشیده خفته باشم .

19


از وقتی که یارم رفته ، دیگر رسم خندیدن را از یاد برده ام . بسیار مردم شوخ را دیده ام که لطیفه های شیرین گفته اند، اما هرگز نتوانسته ام بخندم .
از وقتی که یارم رفته ، دیگر رسم گریستن را از یاد برده ام .دلم از فرط غم مینالد، اما نمی توانم گریه کنم .

20


از غمهای بزرگ خودم ترانه های کوچک ساخته ام و آنها را به سوی تو سر دادم ، تا با بالهای لطیفشان به دیدارت آیند. راه خانه ٔ تو را یافتند، اما افسرده و نومید بازگشتند. وقتی که پرسیدم در دل تو چه دیده اند، نالیدند ولی حرفی نزدند.

21


جوانی دختری را دوست دارد اما دختر دل به مهر دیگری می بندد. آن دیگری خود عاشق زنی است و با او زناشوئی میکند. دختر از فرط نومیدی و خشم ، نخستین کسی را که از او تقاضای همسری میکند به شوهری می پذیرد.در این ماجرا دل جوان اولی میشکند. این داستان کهنه ای است که همیشه تازگی دارد. تازگی دارد، زیرا اگر این اتفاق برای شما بیفتد دل شما نیز خواهد شکست .

22


هر وقت آوازی می شنوم که روزی دلدارم برای من خواند، دلم از فرط غم بناله درمی آید. بی اختیار سر به جنگل میگذارم و اشک سوزان از دو دیده فرو میریزم .

23


خواب دیدم من و شاهزاده خانمی که گونه های پریده رنگ داشت در سایه ٔ درخت سبزی نشسته بودیم و دست در آغوش یکدیگر داشتیم . بدو گفتم : «من تخت جواهرنشان پدرت را نمیخواهم . عصای زرین و تاج پر الماس پدر ترا نیز نمیخواهم . فقط تو را، خود ترا میخواهم .» گفت : «اینکه تو میخواهی ، شدنی نیست زیرا من اکنون در دل گوری تاریک خفته ام . تنها هر نیمه شب به دیدار تو می آیم ، زیرا خیلی دوستت دارم ».

24


ترا دوست داشتم . هنوز هم دوست دارم . حتی در آن وقت که دنیا ویران شود، از درون ویرانه های آن همچنان آتش عشق من شعله ور خواهد بود.

25


در این بامداد دلپذیر تابستانی به باغ آمده ام . گلها در گوش هم نجوا میکنند و به من کنایه میزنند. اما من خاموش و آرام به راه خویش میروم گلها در گوش هم نجوا میکنند. و به من با نظر ترحم می نگرند. میگویند: ای دوست نومید و افسرده ٔ ما، بی وفائی خواهر ما را بر او ببخش .

26


عشق من که همچون چراغی در تاریکی نومیدی میدرخشد، هم تلخ است و هم غم انگیز مثل داستانی است که در یک شب تابستانی به یاد داستانگوئی آید.
در این داستان ،دو دلداده ، تنها و خاموش در باغی سحرآمیز گردش میکنند، بلبلان آواز می خوانند و مهتاب بر همه جا، نوری لطیف می پراکند.
محبوبه ٔ زیبا، همچون مجسمه ای بی حرکت ایستاده است و به عاشق خویش که از فرط شیفتگی سر در پای او نهاده است مینگرد. اما ناگهان دیوی که در جنگل خانه داردسر میرسد و محبوبه هراسان میگریزد.
عاشق در خون خود می غلتد و دیو جنگل افتان و خیزان دور می شود. این قصه وقتی به پایان میرسد که مرا در گور نهاده باشند.

27


بعضی مرا با عشق خود آزردند و برخی با کینه ٔ خویش خشمگینم ساختند. یکدسته با زهر عشق ، نان روزانه ام را زهرآگین کردند و دسته ای دیگر شرنگ کینه در جام باده ام ریختند. اما آنکه بیش از همه مرا آزرد، آنکه بیش از همه رنجم داد و نومیدم کرد، هرگز به من کینه نورزید. هرگز نیز مرا دوست نداشت .

28


تابستان ، تابستان سوزان روی گونه های لطیف تو و زمستان ، زمستان سرد و یخ زده در درون دل کوچک تست .
امادلدار من ، روزی هم خواهد رسید که زمستان در گونه های تو جای گیرد و تابستان در دلت خانه کند.

29


وقتی که دو دلداده آهنگ جدائی میکنند و هر دو دست در دست هم می نهند و اشک و آه سر میدهند.
ما وقت جدائی اشکی نریختیم و آهی نکشیدیم . وقتی دست به دامن اشک و آه زدیم که مدتی بود از هم جدا شده بودیم .

30


میهمانان مشغول نوشیدن چای بودند و از عشق صحبت میکردند. آقایان ، عشق رانوعی از هنرهای زیبا می شمردند و خانمها آن را از نظر احساساتی تحلیل میکردند.
آقای مستشار لاغر اندام گفت «عشق باید افلاطونی باشد!» خانم مستشار با لبخند تمسخر به شوهرش نگریست و آه کشان گفت : حیف !
آقای روحانی عالیمقام دهان فراخ خود را گشود و با طمأنینه گفت : «عشق نباید با هوس آمیخته باشد، وگرنه برای تندرستی زیان دارد.» دختر خانمی که کنار او ایستاده بود آهسته پرسید: «چرا؟».
کنتس با اندوهی شاعرانه گفت : «عشق هیجانی آتشین است !» آنگاه با لطف فراوان یک فنجان چای به آقای بارون تعارف کرد.
سر میز، جای کوچکی خالی بود. دلدار من ، راستش را بخواهی جای توخالی بود، زیرا اگر تو آنجا بودی ، با یک دنیا زیبائی از راز عشق سخن میگفتی .

31


ترانه های من همه زهرآلودند. چرا نباشند؟ مگر نه تو خود زهردر جام زندگانی من ریختی ؟
ترانه های من همه زهرآلودند. چرا نباشند؟ مگر نه من در دل خود هزاران افعی دارم ؟ مگر نه بالاتر از همه ٔ این افعی ها، ای دلدار من ، ترا در دل خود دارم ؟

32


درخواب گریه میکردم ، زیرا در خواب میدیدم که مرا ترک گفته ای . بیدار شدم و به تلخی گریستم .
در خواب گریه میکردم ، زیرا خواب میدیدم که تو همچنان به من وفادار مانده ای . بیدار شدم و باز به تلخی گریستم .

33


هر شب ترا در خواب می بینم که مرا با لطف فراوان بنزد خویش می پذیری و من اشک ریزان خود را به پاهای نازنینت می افکنم . مرا با نگاهی افسرده مینگری . سر زیبا و گیسوان زرینت را بنومیدی تکان میدهی و از دیدگان شهلایت مرواریدهای اشک فرومیریزی . آنگاه آهسته به من سخنی مهرآمیز میگوئی و شاخه ٔ سبزی به من ارمغان میدهی .
بیدار می شوم ، اما شاخه را در دست خود نمی بینم آن سخنت را نیز، هر قدر میکوشم ، به یاد نمی آورم .

34


شب سرد و خاموش بود. افتان و خیزان از میان جنگلها میگذشتم درختان خواب آلوده را تکان دادم ، اما آنها به من نگریستند و حرفی نزدند. تنها سر خود را بنشان ترحم تکان دادند، زیرا رازدلم را فهمیده بودند.

35


تاریکی شب دیدگان مرا فراگرفته بود. لبانم چنان بر هم فشرده بود که گوئی آنها را از سرب ساخته اند. بی جان و بی روح در دل گور خفته بودم .
نمیدانم چه مدت بدین حال ماندم . وقتی بیدار شدم که ضربت انگشت کسی را بر سنگ گور خود شنیدم .
صدائی میگفت : «هاینریش : چرا بیدار نمیشوی ؟ روز رستاخیز رسیده مردگان همه سر از گور برداشته و حیات جاودان را آغاز کرده اند».
گفتم : «دلدار من . آخر من نمیتوانم از گور برخیزم ، زیرا چشمانم هنوز هیچ جا را نمی بیند مگر نمیدانی از عشق تو آنقدر گریستم تا کور شدم ؟»
«هاینریش ! بیا تا با بوسه ای ظلمت شب را از دیدگان تو دور کنم و چشمانت را به روی زیبائی فرشتگان شکوه آسمان ها بگشایم ».
«دلدار من ! آخر من نمیتوانم از گور برخیزم . زیرا هنوز از دلم خون روان است . یادت هست ؟ آن زخمی را میگویم که تو با نیش زبان بر دلم زدی .»
«هاینریش ! بگذار دست گذارم و نوازشش کنم تا دیگر از آن خون نچکد و دردت شفا یابد».
«دلدار من ! آخر من نمی توانم از گور برخیزم ،زیرا سرم نیز غرق خون است . مگر یادت نیست آن روز که کسی دیگر ترا از دست من گرفت گلوله ای در مغز خویش خالی کردم ؟»
«هاینریش ! نگران مباش . حلقه های زلف خود را بر زخمهای سر تو خواهم افشاند تا راه بر خون بسته شود و زخمت التیام یابد» صدای دلدارم چنان پر مهر و التماس آمیز بود که بیش از آن در خود یارای پایداری نیافتم . کوشیدم تااز جای برخیزم و بسوی او روم . اما ناگهان همه ٔ زخمهایم گشوده شد و از سراپایم موج خون روان گردید و بیدار شدم .

36


حالا دیگر بیا تا دست در دست هم نهیم و نامه های غم و رؤیاهای تلخ را در گور گذاریم .
هر چه زودتر برایم تابوتی بیاورید تا خیلی چیزها را در آن جای دهم . شتاب کنید! هم اکنون خواهید دانست که میخواهم چه در آن گذارم .
برای من تابوتی بیاورید، اما تابوتی که از چلیک غول پیکر «هایدلبرگ »، بزرگتر باشد.
برای من تخته ای نعش کش از چوبی ضخیم و محکم بیاورید، اما تخته ای که از پیل بزرگ «ماینتس » نیز بلندتر باشد.
برایم دوازده دیو آهنین پنجه بیاورید.اما دیوانی بیاورید که از مجسمه ٔ کوه پیکر «کریستوف »و گنبد کلیسای «کلن » هم تنومندتر باشند.
به دیوان بگوئید تا تابوت را بر دوش گیرند و آن را به قعر دریا افکنند، زیرا برای تابوتی چنین بزرگ ، گوری بزرگ نیز لازم است .
حالا میخواهید بدانید تابوتی بدین بزرگی را برای چه میخواهم ؟ میخواهم غم و عشق خویش را با هم در آن جای دهم ».
(از کتاب منتخبی از زیباترین شاهکارهای شعر جهان ، ترجمه ٔ شجاع الدین شفا، صص 221 - 233).

هاینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ق )مخفف هر آینه است که به معنی ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه باشد. (برهان ). کلمه ٔ تأکید یعنی هرآینه و ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه و البته .(ناظم الاطباء). مخفف هرآینه . (رشیدی ) (جهانگیری ).



کلمات دیگر: