نوشتن کتابت .
نبق
فرهنگ فارسی
نوشتن کتابت .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نبق. [ ن َ / ن ِ / ن َ ب ِ / ن َ ب َ ] ( ع اِ ) کُنار که بر سدر است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کنار که بار درخت سدر باشد. ( ناظم الاطباء ). بار درخت سدر. ( از المنجد ). کنار. ( قاموس ) ( دهار ) ( دستوراللغة ). بار درخت کنار. ( غیاث اللغات ). نَبق و نِبق و نَبِق و نَبَق ؛ بار درخت سدر. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). اندر شهر گرگان و طبرستان آن را طاق دانه گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). میوه درخت سدر. کنار. ( از ترجمه صیدنه ) واحد آن نبقة است. ( اقرب الموارد ). ثمره درخت سدر. میوه کنار. ثمر السدر. || میوه درخت ِ زَنزَلَخت. ( یادداشت مؤلف ).
نبق . [ ن َ ] (ع مص ) نوشتن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(آنندراج ). کتابت . (اقرب الموارد) (از المنجد) (تاج المصادر بیهقی ): نبق الرجل نبقاً؛ کتب . (اقرب الموارد). نبق الکتاب نبقاً؛ سطره و کتب . (معجم متن اللغة): || خارج شدن و آشکار گشتن . (از المنجد): نبق الشی ٔ؛ خرج . (اقرب الموارد). || (اِ) آردمانندی است شیرین که از تنه ٔ خرمادرخت برآید و آن را به دوشاب خرما آمیخته بکنی سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آردمانند شیرین که از تنه ٔ خرما برآید.(از المنجد) (ناظم الاطباء). و آن را با دوشاب خرما آمیخته نبیذ سازند. (ناظم الاطباء). و آن شراب را ضری گویند. (از معجم متن اللغة). چیزی است مانند آرد که از میان جذع درخت خرما بیرون آید، و جذع ، بن درخت خرما را گویند و طعم آن شیرین بود و چون او را به صعتر بیامیزند قوّت او زیاد شود و نبیذی که از او سازنددر نهایت نیکوئی بود. (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ).
نبق . [ ن َ / ن ِ / ن َ ب ِ / ن َ ب َ ] (ع اِ) کُنار که بر سدر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنار که بار درخت سدر باشد. (ناظم الاطباء). بار درخت سدر. (از المنجد). کنار. (قاموس ) (دهار) (دستوراللغة). بار درخت کنار. (غیاث اللغات ). نَبق و نِبق و نَبِق و نَبَق ؛ بار درخت سدر. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). اندر شهر گرگان و طبرستان آن را طاق دانه گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). میوه ٔ درخت سدر. کنار. (از ترجمه ٔ صیدنه ) واحد آن نبقة است . (اقرب الموارد). ثمره ٔ درخت سدر. میوه ٔ کنار. ثمر السدر. || میوه ٔ درخت ِ زَنزَلَخت . (یادداشت مؤلف ).