کلمه جو
صفحه اصلی

متبدد

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تقسیم کننده بحصه ها . ۲ - متفرق پریشان .

فرهنگ معین

(مُ تَ بِ دِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - تقسیم کننده به حصه ها. ۲ - متفرق ، پریشان .

لغت نامه دهخدا

متبدد. [ م ُ ت َ ب َدْ دِ ] ( ع ص ) پریشان ومتفرق. ( آنندراج ). پریشان و پراکنده. ( ناظم الاطباء ). نعت است از تبدد. ( منتهی الارب ) : خبر رسید که ختای و تنگوت از امتداد غیبت چنگیزخان مترددرای شده اند و در ایلی و عصیان متبدد گشته. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به تبدد شود. || حصه کننده. ( آنندراج ). تقسیم کننده به حصه ها. و رجوع به تبدد شود. || متلف و اسراف کننده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

متفرق، پریشان.


کلمات دیگر: