dyer's (green) weed, dyer's woad, dye - weed
ورس
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
سنگریزهاا که درکیس. صفرای گاو تولید شود و به آن خرزه البقر نیز گویند.
دهی جزو دهستان کوهپایه بخش آبیک شهرستان قزوین
فرهنگ معین
(وَ )(اِ. )مهار شُتر، چوبی که در بینی شتر کنند.
(و ر ) (اِ.) 1 - طنابی که از خوشه های خشکیدة برنج باشد. 2 - ریسمانی که از موی گاو بافته می شود و شاخه های برسم را با آن به هم می پیوندند (و آن از لوازم آتشگاه است ).
(وَ)(اِ.)مهار شُتر، چوبی که در بینی شتر کنند.
لغت نامه دهخدا
ورس . [ وَ رِ] (ع ص ) ثوب ورس ؛ جامه ٔ قرمز. (از اقرب الموارد).
ایا کرده در بینی ات حرص ورس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس.
ورس. [ وَ ] ( ع اِ ) اسپرک و آن گیاهی است شبیه سمسم و منبت آن بلاد یمن است و بس ،میکارند آن را و تا بیست سال باقی باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گیاهی است زردرنگ گویند چون یک سال بکارند ده سال باقی ماند و نبات آن شبیه به نبات کنجد باشد و جامه ای که از آن رنگ کنند پوشیدنش قوت بسیار دهد و آن را به عربی خُص خوانند. ( برهان ).
ورس. [ وَ رِ] ( ع ص ) ثوب ورس ؛ جامه قرمز. ( از اقرب الموارد ).
ورس. [ وُ ] ( اِ ) ثمر و میوه. ( برهان ). || سرو دشتی. وارس. ( ناظم الاطباء ). بار سرو کوهی. ابهل. ( برهان ).
ورس. [ وَ رَ ] ( ع مص ) چغزلاوه نشستن بر سنگ چندانکه سبز و لغزان گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نشستن خزه بر سنگ در آب چندانکه آن سنگ سبز و لیز گردد.( از اقرب الموارد ): ورست الصخرة فی الماء تورس ورساً؛ رکبها الطحلب حتی تخضار و تملاس. ( اقرب الموارد ).
ورس. [ وِ ] ( از روسی ، اِ ) اندازه ای از مسافت که معادل 3500 قدم باشد. ( ناظم الاطباء ).
ورس. [ ] ( اِخ ) دهی جزو دهستان کوهپایه بخش آبیک شهرستان قزوین. در 10هزارگزی حصار خروان. سکنه 327 تن و آب آن ازچشمه و در بهار از آب برف تأمین می شود. محصول آن غلات ، بنشن ، تاکستان ، بادام ، صیفی است. شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
ورس . [ وَ ] (ع اِ) اسپرک و آن گیاهی است شبیه سمسم و منبت آن بلاد یمن است و بس ،میکارند آن را و تا بیست سال باقی باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گیاهی است زردرنگ گویند چون یک سال بکارند ده سال باقی ماند و نبات آن شبیه به نبات کنجد باشد و جامه ای که از آن رنگ کنند پوشیدنش قوت بسیار دهد و آن را به عربی خُص خوانند. (برهان ).
ایا کرده در بینی ات حرص ورس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس .
لبیبی .
|| بند ریسمانی . رشته ٔ ریسمانی . (برهان ) (آنندراج ). پای بند و ریسمان . (ناظم الاطباء).
ورس . [ وَ رَ ] (ع مص ) چغزلاوه نشستن بر سنگ چندانکه سبز و لغزان گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نشستن خزه بر سنگ در آب چندانکه آن سنگ سبز و لیز گردد.(از اقرب الموارد): ورست الصخرة فی الماء تورس ورساً؛ رکبها الطحلب حتی تخضار و تملاس . (اقرب الموارد).
ورس . [ وِ ] (از روسی ، اِ) اندازه ای از مسافت که معادل 3500 قدم باشد. (ناظم الاطباء).
ورس . [ وُ ] (اِ) ثمر و میوه . (برهان ). || سرو دشتی . وارس . (ناظم الاطباء). بار سرو کوهی . ابهل . (برهان ).
فرهنگ عمید
مهار شتر، بهصورت چوبی که در بینی شتر میکنند: ◻︎ ایا کرده در بینیات حرص ورس / ز ایزد نیایدْت یک ذره ترس (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۵).
ریسمانی که از موی یا از الیاف گیاه بافته می شود.
گیاهی بومی یمن، تخم آن شبیه کنجد و بعد از رسیدن شکافته می شود و تارهایی شبیه تار زعفران از آن بیرون می آید که در رنگرزی به کار می رود.
= اسپرک
اسپرک#NAME?
گیاهی بومی یمن، تخم آن شبیه کنجد و بعد از رسیدن شکافته میشود و تارهایی شبیه تار زعفران از آن بیرون میآید که در رنگرزی به کار میرود.
ریسمانی که از موی یا از الیاف گیاه بافته میشود.
دانشنامه عمومی
گویش مازنی
طنابی به طول تقریبی یک و نیم متر که از ساقه های برنج درو شده ...
نوعی درخت جنگلی
۱بلند شو ۲شاخه های نازک درخت
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
موارد استفاده . . بستن بار روی حیوانات
. بستن حیوانات اهلی. بستن سیاه چادر
روی زمین
عشایر لر بختیاری
برای عبور از رودخانه از ورس استفاده می کردند ( نوعی پل )