۱- هزاربار . ۲- مکرر بدفعات بسیار : (( هزاری این کارها رابکنی من دیگر دلم با توصاف نمی شود. ) )
نزد کشتی گیران کسی که هر روز هزار بار تخته شلنگ نماید
نزد کشتی گیران کسی که هر روز هزار بار تخته شلنگ نماید
میرنجات .
هزاری . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که دارای 100 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غله ،خرما و برنج است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).