کلمه جو
صفحه اصلی

هزاری

فرهنگ فارسی

۱- هزاربار . ۲- مکرر بدفعات بسیار : (( هزاری این کارها رابکنی من دیگر دلم با توصاف نمی شود. ) )
نزد کشتی گیران کسی که هر روز هزار بار تخته شلنگ نماید

فرهنگ معین

(هَ ) (ق . کثرت ) (عا. ) ۱ - هزار بار. ۲ - مکرر، به دفعات بسیار.

لغت نامه دهخدا

هزاری. [ هََ / هَِ ] ( ص نسبی ) نزد کشتی گیران ، کسی که هر روز هزاربار تخته شلنگ نماید. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
ای که در هند جفا تیغ تو کاری باشد
منصب تخته شلنگ تو هزاری باشد.
میرنجات.

هزاری. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که دارای 100 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غله ،خرما و برنج است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

هزاری. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که دارای 25 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

هزاری . [ هََ / هَِ ] (ص نسبی ) نزد کشتی گیران ، کسی که هر روز هزاربار تخته شلنگ نماید. (غیاث ) (آنندراج ) :
ای که در هند جفا تیغ تو کاری باشد
منصب تخته شلنگ تو هزاری باشد.

میرنجات .



هزاری . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که دارای 100 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غله ،خرما و برنج است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).



دانشنامه عمومی

هزاری ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
هزاری (چابهار)
هزاری (قصرقند)


کلمات دیگر: