وش
فارسی به انگلیسی
form
فرهنگ اسم ها
اسم: وش (دختر) (کردی)
معنی: خواستن ( نگارش کردی
معنی: خواستن ( نگارش کردی
فرهنگ فارسی
شهریست از نواحی بلخ در ختلان متصل به ختل برکنار نهر جیحون .
پساوندکه در آخرکلمه می آید، به معنی مثل ومانند، غوزه پنبه، ریشه دستارونوعی ازبافته ابریشمی
(اسم ) شعل. دستاروعلاق. مندیل و مانند آن .
پساوندکه در آخرکلمه می آید، به معنی مثل ومانند، غوزه پنبه، ریشه دستارونوعی ازبافته ابریشمی
(اسم ) شعل. دستاروعلاق. مندیل و مانند آن .
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) شملة دستار و علاقة مندیل و مانند آن .
( ~. ) (ص . ) ۱ - خوش ، زیبا. ۲ - سره ، بی - غش .
( ~. ) (پس . ) ۱ - پسوند شباهت : ماه وش ، پریوش . ۲ - پسوند رنگ : سیاه وش .
(وَ ) [ گیل . ] (اِ. ) ۱ - پنبة پاک نکرده . ۲ - پارچه و بافته ای ابریشمی .
( ~. ) (ص . ) ۱ - خوش ، زیبا. ۲ - سره ، بی - غش .
( ~. ) (پس . ) ۱ - پسوند شباهت : ماه وش ، پریوش . ۲ - پسوند رنگ : سیاه وش .
(وَ ) [ گیل . ] (اِ. ) ۱ - پنبة پاک نکرده . ۲ - پارچه و بافته ای ابریشمی .
( ~.) (اِ.) شملة دستار و علاقة مندیل و مانند آن .
( ~.) (ص .) 1 - خوش ، زیبا. 2 - سره ، بی - غش .
( ~.) (پس .) 1 - پسوند شباهت : ماه وش ، پریوش . 2 - پسوند رنگ : سیاه وش .
(وَ) [ گیل . ] (اِ.) 1 - پنبة پاک نکرده . 2 - پارچه و بافته ای ابریشمی .
لغت نامه دهخدا
وش. [ وَ ] ( ص ) وشت. ( فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی. ( برهان ). خوب و خوش و زیبا. ( ناظم الاطباء ).
- وش آمدن ؛ خوش آمدن. ( ناظم الاطباء ) :
باد اگرچه وش آمد و دلکش
بر حدث بگذرد نباشد وش.
عشق بود ار گنج پنهان فی المثل
نقد خود را وش نمودست از ازل.
هست ز مغز سرت ای منگله
همچو ز وش مانده تهی کشکله.
که افروخت این چرخ آیینه وش
که افروخت این گنبد کینه وش ؟
گوزن شیرچهر و گاوپیکر.
در موج آب دیده من آشناور است.
- وش آمدن ؛ خوش آمدن. ( ناظم الاطباء ) :
باد اگرچه وش آمد و دلکش
بر حدث بگذرد نباشد وش.
سنایی.
|| سره و انتخاب کرده شده. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سره. بی غش. ( فرهنگ فارسی معین ) : عشق بود ار گنج پنهان فی المثل
نقد خود را وش نمودست از ازل.
شاه داعی شیرازی ( ازآنندراج ).
|| ( اِ ) پنبه پاک نکرده. ( فرهنگ فارسی معین ). توضیح اینکه الیاف پنبه که به پنبه دانه متصلند و در قوزه بازشده میباشند به وسیله ماشینهای پنبه پاک کنی الیاف پنبه را از پنبه دانه جدا میکنند یعنی وش را تبدیل به پنبه می نمایند. ( فرهنگ فارسی معین ). وش و بش و پش و فش به گمان من به معنی تار و لیف است اعم از تار موی یا پنبه یا لیف گیاه یا جز آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : هست ز مغز سرت ای منگله
همچو ز وش مانده تهی کشکله.
رودکی.
در تبرستان نام گیاهی است که از پوست آن جامه کتان بافند و آن گیاه را وش خوانند. ( آنندراج از انجمن آرا ). || جامه و بافته ابریشمی که آن را اطلس وشی و دیبای وشی میگویند. ( برهان ). قسمی از بافته ابریشمی و اطلس اعلی. ( ناظم الاطباء ). پارچه و بافته ای ابریشمی. وشی. اطلس وشی. ( فرهنگ فارسی معین ). || شمله دستار و علاقه مندیل و امثال آن. فش.( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). فش. ( حاشیه برهان قاطع از رشیدی ). || ( پسوند ) فش. پسوند شباهت است. ( فرهنگ فارسی معین ). به معنی شبه و مانند. ( صحاح الفرس ) ( برهان ). یکی از حروف تشبیه است که همیشه به آخر اسم ملحق میگردد، مانند شاه وش یعنی مانند شاه. ( ناظم الاطباء ). ماه وش ؛ به مانند ماه. بحروش ؛ مانند دریا. ( حاشیه برهان قاطع معین ). آیینه وش. ( فرهنگ فارسی معین ) : که افروخت این چرخ آیینه وش
که افروخت این گنبد کینه وش ؟
فردوسی ( از صحاح الفرس ).
همه کژدم وش و خرچنگ کردارگوزن شیرچهر و گاوپیکر.
ناصرخسرو.
آن آشناوشی که خیال است نام اودر موج آب دیده من آشناور است.
سیدحسن غزنوی.
صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام وش . [ وَ ] (ص ) وشت . (فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی . (برهان ). خوب و خوش و زیبا. (ناظم الاطباء).
- وش آمدن ؛ خوش آمدن . (ناظم الاطباء) :
باد اگرچه وش آمد و دلکش
بر حدث بگذرد نباشد وش .
|| سره و انتخاب کرده شده . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سره . بی غش . (فرهنگ فارسی معین ) :
عشق بود ار گنج پنهان فی المثل
نقد خود را وش نمودست از ازل .
|| (اِ) پنبه ٔ پاک نکرده . (فرهنگ فارسی معین ). توضیح اینکه الیاف پنبه که به پنبه دانه متصلند و در قوزه ٔ بازشده میباشند به وسیله ٔ ماشینهای پنبه پاک کنی الیاف پنبه را از پنبه دانه جدا میکنند یعنی وش را تبدیل به پنبه می نمایند. (فرهنگ فارسی معین ). وش و بش و پش و فش به گمان من به معنی تار و لیف است اعم از تار موی یا پنبه یا لیف گیاه یا جز آن . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
هست ز مغز سرت ای منگله
همچو ز وش مانده تهی کشکله .
در تبرستان نام گیاهی است که از پوست آن جامه ٔ کتان بافند و آن گیاه را وش خوانند. (آنندراج از انجمن آرا). || جامه و بافته ٔ ابریشمی که آن را اطلس وشی و دیبای وشی میگویند. (برهان ). قسمی از بافته ٔ ابریشمی و اطلس اعلی . (ناظم الاطباء). پارچه و بافته ای ابریشمی . وشی . اطلس وشی . (فرهنگ فارسی معین ). || شمله ٔ دستار و علاقه ٔ مندیل و امثال آن . فش .(برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فش . (حاشیه ٔ برهان قاطع از رشیدی ). || (پسوند) فش . پسوند شباهت است . (فرهنگ فارسی معین ). به معنی شبه و مانند. (صحاح الفرس ) (برهان ). یکی از حروف تشبیه است که همیشه به آخر اسم ملحق میگردد، مانند شاه وش یعنی مانند شاه . (ناظم الاطباء). ماه وش ؛ به مانند ماه . بحروش ؛ مانند دریا. (حاشیه ٔ برهان قاطع معین ). آیینه وش . (فرهنگ فارسی معین ) :
که افروخت این چرخ آیینه وش
که افروخت این گنبد کینه وش ؟
همه کژدم وش و خرچنگ کردار
گوزن شیرچهر و گاوپیکر.
آن آشناوشی که خیال است نام او
در موج آب دیده ٔ من آشناور است .
صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام
رو که مردان نه بدین رنگ زنان وابینند.
نیست وش باشد خیال اندر جهان
تو جهانی بر خیالی بین روان .
|| گون .گونه . گمان میکنم استعمال آن در مبصرات است نه در مذوقات ، چنانکه در بیت حافظ :
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قُبلة العذارا
یا اشتباه است و اصل آن «آن تلخ و خوش ...» بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وش آمدن ؛ خوش آمدن . (ناظم الاطباء) :
باد اگرچه وش آمد و دلکش
بر حدث بگذرد نباشد وش .
سنایی .
|| سره و انتخاب کرده شده . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سره . بی غش . (فرهنگ فارسی معین ) :
عشق بود ار گنج پنهان فی المثل
نقد خود را وش نمودست از ازل .
شاه داعی شیرازی (ازآنندراج ).
|| (اِ) پنبه ٔ پاک نکرده . (فرهنگ فارسی معین ). توضیح اینکه الیاف پنبه که به پنبه دانه متصلند و در قوزه ٔ بازشده میباشند به وسیله ٔ ماشینهای پنبه پاک کنی الیاف پنبه را از پنبه دانه جدا میکنند یعنی وش را تبدیل به پنبه می نمایند. (فرهنگ فارسی معین ). وش و بش و پش و فش به گمان من به معنی تار و لیف است اعم از تار موی یا پنبه یا لیف گیاه یا جز آن . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
هست ز مغز سرت ای منگله
همچو ز وش مانده تهی کشکله .
رودکی .
در تبرستان نام گیاهی است که از پوست آن جامه ٔ کتان بافند و آن گیاه را وش خوانند. (آنندراج از انجمن آرا). || جامه و بافته ٔ ابریشمی که آن را اطلس وشی و دیبای وشی میگویند. (برهان ). قسمی از بافته ٔ ابریشمی و اطلس اعلی . (ناظم الاطباء). پارچه و بافته ای ابریشمی . وشی . اطلس وشی . (فرهنگ فارسی معین ). || شمله ٔ دستار و علاقه ٔ مندیل و امثال آن . فش .(برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فش . (حاشیه ٔ برهان قاطع از رشیدی ). || (پسوند) فش . پسوند شباهت است . (فرهنگ فارسی معین ). به معنی شبه و مانند. (صحاح الفرس ) (برهان ). یکی از حروف تشبیه است که همیشه به آخر اسم ملحق میگردد، مانند شاه وش یعنی مانند شاه . (ناظم الاطباء). ماه وش ؛ به مانند ماه . بحروش ؛ مانند دریا. (حاشیه ٔ برهان قاطع معین ). آیینه وش . (فرهنگ فارسی معین ) :
که افروخت این چرخ آیینه وش
که افروخت این گنبد کینه وش ؟
فردوسی (از صحاح الفرس ).
همه کژدم وش و خرچنگ کردار
گوزن شیرچهر و گاوپیکر.
ناصرخسرو.
آن آشناوشی که خیال است نام او
در موج آب دیده ٔ من آشناور است .
سیدحسن غزنوی .
صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام
رو که مردان نه بدین رنگ زنان وابینند.
خاقانی .
نیست وش باشد خیال اندر جهان
تو جهانی بر خیالی بین روان .
مولوی .
|| گون .گونه . گمان میکنم استعمال آن در مبصرات است نه در مذوقات ، چنانکه در بیت حافظ :
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قُبلة العذارا
یا اشتباه است و اصل آن «آن تلخ و خوش ...» بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
۱. (کشاورزی ) غوزۀ پنبه.
۲. (کشاورزی ) پنبه، پنبه دانه که در غوزه قرار دارد.
۳. [قدیمی] ریشۀ دستار.
۴. [قدیمی] نوعی بافتۀ ابریشمی.
مثل، مانند، شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پریوش، مهوش، شاه وش، رستم وش، عیاروش، تلخ وش.
۱. خوش.
۲. سره و انتخاب کرده شده.
۲. (کشاورزی ) پنبه، پنبه دانه که در غوزه قرار دارد.
۳. [قدیمی] ریشۀ دستار.
۴. [قدیمی] نوعی بافتۀ ابریشمی.
مثل، مانند، شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پریوش، مهوش، شاه وش، رستم وش، عیاروش، تلخ وش.
۱. خوش.
۲. سره و انتخاب کرده شده.
مثل؛ مانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پریوش، مهوش، شاهوش، رستموش، عیاروش، تلخوش.
۱. (کشاورزی) غوزۀ پنبه.
۲. (کشاورزی) پنبه؛ پنبهدانه که در غوزه قرار دارد.
۳. [قدیمی] ریشۀ دستار.
۴. [قدیمی] نوعی بافتۀ ابریشمی.
۱. خوش.
۲. سره و انتخابکردهشده.
گویش مازنی
خیره شدن به چیزی – مبهوت شدن
بز نری که برای جفت گیری پرورش داده شود
/vash/ خیره شدن به چیزی – مبهوت شدن & بز نری که برای جفت گیری پرورش داده شود
واژه نامه بختیاریکا
( وَش + ) وحشی
جدول کلمات
نیکو
پیشنهاد کاربران
وَش - پسوند ( همانندی، شباهت ) - مانند پسوند ( دیس ) در آبادیس!
مثال: پریوش، هوروش، مهروش، سیاوش ( سیا مخفف سیاه ) ، مهوش، تنهاوش!
مثال: پریوش، هوروش، مهروش، سیاوش ( سیا مخفف سیاه ) ، مهوش، تنهاوش!
سیاوَش واژه ای مشتق و سیاوُوش واژه ساده است! -
سیاوَش یا سیاوُوش: درسته که سیا مخفف سیاه است ولی"وَش" در اینجا پسوند نسبت است و به مانند "وُوش" معنای ( اسب ) می دهد و به معنی ( دارنده ی اسب سیاه ) است!
این گونه واژگان از نظر اهل زبان و به مرور اسم ساده شده اند!
سیاوَش یا سیاوُوش: درسته که سیا مخفف سیاه است ولی"وَش" در اینجا پسوند نسبت است و به مانند "وُوش" معنای ( اسب ) می دهد و به معنی ( دارنده ی اسب سیاه ) است!
این گونه واژگان از نظر اهل زبان و به مرور اسم ساده شده اند!
در زبان لری بختیاری به معنی
بهش
Vesh
بهش
Vesh
وش بمعنی وحشی هم در زبان سمنانی هست
وشون یعنی گرسنه . وش ببیچی یعنی وحشی شده. گ وش=مانندگاو ومعنای دگر آن گاوهای وحشی
وشون یعنی گرسنه . وش ببیچی یعنی وحشی شده. گ وش=مانندگاو ومعنای دگر آن گاوهای وحشی
کلمات در زبان لری بختیاری
وش::بهش vesh
وش::وحشی vash
در موقعی که چوپانان گله را به صحرا می برند از کلمات زیر استفاده می کنند
وش
هی
رر
دش
هر
وش::بهش vesh
وش::وحشی vash
در موقعی که چوپانان گله را به صحرا می برند از کلمات زیر استفاده می کنند
وش
هی
رر
دش
هر
وش در بلوچی یعنی شیرین
هوالعلیم
وَش: مثل، مانند ( مینو وش:مثل بهشت )
وَش: مثل، مانند ( مینو وش:مثل بهشت )
وش ( vosh ) : [ اصطلاح چوپانی ] هش برای راندن الاغ .
آسیاب در زبان ملکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )
آسیاب سنگی در زبان ملکی گالی بشکرد
در برخی نامها، پسوند نسبت است.
مانند: دارایووش ( داریوش در پارسی کهن ) = کسی که دارا است.
خورش ( کورش در پارسی کهن ) = کسی که از آن خور ( خورشید ) است ویا کسی که داده ی خور است.
سیاوش = کسی که [اسپ] سیاه دارد.
مانند: دارایووش ( داریوش در پارسی کهن ) = کسی که دارا است.
خورش ( کورش در پارسی کهن ) = کسی که از آن خور ( خورشید ) است ویا کسی که داده ی خور است.
سیاوش = کسی که [اسپ] سیاه دارد.
وش کلمه ای کوردی است که معنی بهشت هم میدهد علاوه بر پاک و زیبا . . . . . مثل نام کوردی کوروش بمعنی پسر بهشت یا پسر زیبا روی یا داریوش بمعنی درخت بهشتی یا درخت زیبا این نامها کوردی است و کااااملا اصیل ایرانی ♥️ریشه تمام ایرانی ها کورد است زبان ایران باستان هم کرمانجی بوده که همان کوردی است . سه سلسله از چهار ساسله ایران باستان کورد بوده اند . . . عشششق منن بخدا ♥️من تهرانی هستم برادر کوچک شما افتخار میکنم به داشتن همچنین یرادر بزرگی شما کوردها ریشه درخت ایران هستید ♥️امپراطوری ایران و تمدن ایران رو دیاکو اولین پادشاه ایران بنا نهاد که ایشون هم کورد بودن 😍😍😍😍
جنابان گرامی لری یا بختیاری زبان نیست
یه خرده تحقیق کنید قبل از نوشتن
لری و بختیاری گویش هستش . .
اصلا لری بزرگ یا کوچک چه فرقی با فارسی داره خداییش؟؟؟؟رفتم رتم یا ردم. . . اومدم آویدم اومام. . . برو رو. . . بیا بی بیا. . . نکن نکو. . . . بکن بکو. . . مادر دایه یا دا که کردیه . . . پدر بو همون بابا. . . تمام کلمات لری اینجوره خیلی خیلی خیلی کم با فارسی فرق داره . . . . اگه اینجوره پس دزفولی هم زبانه . . مازندرانی که صد برابر لری سخت تره رو میگن گویش اونوقت اینا به زوووووور میگن زبان لری🤭😁😁😁فکر میکنن زوریه. . . بابا لر عزیز زبان فاکتور میخاد یکیش الفبا هستش یکی دستور زبانه یکیش پیچیدگی و متفاوت داشتم با زبان مادر هستش زبان در ایران نیست الی فارسی و کردی باقی لهجه و گویش هستن . . . عزیزان ترکی و عربی ایرانی نیستن ولی کردی و فارسی زبانهای ایرانی هستن
یه خرده تحقیق کنید قبل از نوشتن
لری و بختیاری گویش هستش . .
اصلا لری بزرگ یا کوچک چه فرقی با فارسی داره خداییش؟؟؟؟رفتم رتم یا ردم. . . اومدم آویدم اومام. . . برو رو. . . بیا بی بیا. . . نکن نکو. . . . بکن بکو. . . مادر دایه یا دا که کردیه . . . پدر بو همون بابا. . . تمام کلمات لری اینجوره خیلی خیلی خیلی کم با فارسی فرق داره . . . . اگه اینجوره پس دزفولی هم زبانه . . مازندرانی که صد برابر لری سخت تره رو میگن گویش اونوقت اینا به زوووووور میگن زبان لری🤭😁😁😁فکر میکنن زوریه. . . بابا لر عزیز زبان فاکتور میخاد یکیش الفبا هستش یکی دستور زبانه یکیش پیچیدگی و متفاوت داشتم با زبان مادر هستش زبان در ایران نیست الی فارسی و کردی باقی لهجه و گویش هستن . . . عزیزان ترکی و عربی ایرانی نیستن ولی کردی و فارسی زبانهای ایرانی هستن
جناب قمیشی
همانطور که فرمودید لری زبان نیست ، عرض کنم کردی هم زبان نیست ، متاسفانه روس ها فرهنگ لغت کردی را نوشته اند تحقیق بفرمایید عرایض بنده را
اگر با خط و لغت پهلوی کمی آشنایی پیدا کنیم متوجه میشویم که ریشه همه این لهجه یا گویش یا زبان ها به قول دوستان در پهلوی آبشخور دارد
آذری لری کوردی بلوچی مازنی و حتی انگلیسی و فرانسه و آلمانی
چون از ریشه ها بی خبریم ساز جدایی و تفکیک میزنیم
از یک فرانسوی و یک گیلانی و خراسانی مخصوصا آنها که به پارسی دری حرف میزنند بخواهید این جمله را بیان کند
این پدر من است آنگاه متوجه منظور بنده میشوید
همانطور که فرمودید لری زبان نیست ، عرض کنم کردی هم زبان نیست ، متاسفانه روس ها فرهنگ لغت کردی را نوشته اند تحقیق بفرمایید عرایض بنده را
اگر با خط و لغت پهلوی کمی آشنایی پیدا کنیم متوجه میشویم که ریشه همه این لهجه یا گویش یا زبان ها به قول دوستان در پهلوی آبشخور دارد
آذری لری کوردی بلوچی مازنی و حتی انگلیسی و فرانسه و آلمانی
چون از ریشه ها بی خبریم ساز جدایی و تفکیک میزنیم
از یک فرانسوی و یک گیلانی و خراسانی مخصوصا آنها که به پارسی دری حرف میزنند بخواهید این جمله را بیان کند
این پدر من است آنگاه متوجه منظور بنده میشوید
کلمات دیگر: