لمتر
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
فردریک هنر پیشه فرانسوی ( و. هاور ۱۸٠٠ - ف. ۱۸۷۶ م . ) . وی در بازی نمایش نامه های رمانتیک هنر و مهارت زیادی نشان داد .
فربه، پرگوشت، قوی هیکل، گنده، ناهموار، بی رگ
( صفت ) ۱- تنبل کاهل . ۲- پر گوشت فربه قوی هیکل : تا که زفت و فربه و لمتر شود آن تنش از پیه و قوت پرشود . ( مثنوی لغ. )
وکیل و نویسنده ژانسنیست فرانسوی . مولد ونسی .
فربه، پرگوشت، قوی هیکل، گنده، ناهموار، بی رگ
( صفت ) ۱- تنبل کاهل . ۲- پر گوشت فربه قوی هیکل : تا که زفت و فربه و لمتر شود آن تنش از پیه و قوت پرشود . ( مثنوی لغ. )
وکیل و نویسنده ژانسنیست فرانسوی . مولد ونسی .
فرهنگ معین
(لَ تُ ) (ص . ) ۱ - تنبل و بی غیرت . ۲ - فربه ، پرگوشت .
لغت نامه دهخدا
لمتر. [ ل ُم ِ ] (اِخ ) وکیل و نویسنده ٔ ژانسنیست فرانسوی ، مولد پاریس (1608-1658 م .).
لمتر. [ ل َ ت ُ ] ( ص ) مردم کاهل و بی رگ. || فربه و پرگوشت و قوی هیکل و گنده و ناهموار. ( برهان ). فربه و قوی و گنده. ( غیاث ). دَکل :
فربه شد عشق و زفت و لمتر
بنهاد خرد به لاغری روی.
حیله سازنده و گلوبر نیست.
من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.
گوشت پاره ش دان که او را نیست چشم.
آن تنش از پیه و قوت پر شود.
کو به زخم چوب زفت و لمتر است.
که گردون را بتو باشد تفاخر.
فرستادم به خدمت رقعه ای دی
به دست پهلوی هنگفت و لمتر.
تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود.
لمتر. [ ل َ ت َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار، واقع در 1500گزی شمال رامسر بین دریا و راه شوسه. دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و دارای 240 تن سکنه گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رودخانه صفارود. محصول آنجا برنج ، مرکبات ، چای و ابریشم و شغل اهالی آن زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
لمتر. [ ل ُ م ِ ] ( اِخ ) فردریک. نام آکتور ( هنرپیشه ) فرانسوی ، مولد هاور ( 1800-1876 م. ).
لمتر. [ ل ُ م ِ ] ( اِخ ) نقّاد و ادیب و درام نویس فرانسوی ، مولد ونسی ( لوآره ) ( 1853-1914 م. ).
لمتر. [ ل ُم ِ ] ( اِخ ) وکیل و نویسنده ژانسنیست فرانسوی ، مولد پاریس ( 1608-1658 م. ).
فربه شد عشق و زفت و لمتر
بنهاد خرد به لاغری روی.
سنائی.
عقل جز راستگوی لمتر نیست حیله سازنده و گلوبر نیست.
سنائی.
آنچه دی آن پسر سر گَرَک چرخور کردمن ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.
سنائی.
گر ضریری لمتر است و تیزخشم گوشت پاره ش دان که او را نیست چشم.
مولوی.
تا که زفت و فربه و لمتر شودآن تنش از پیه و قوت پر شود.
مولوی.
هست حیوانی که نامش اُسغُر است کو به زخم چوب زفت و لمتر است.
مولوی.
کریم الدین تو آن پهلونژادی که گردون را بتو باشد تفاخر.
فرستادم به خدمت رقعه ای دی
به دست پهلوی هنگفت و لمتر.
ابن یمین.
خلعت ایمان تازه بر عمیدخسته پوش تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود.
عمید لوبکی.
لمتر. [ ل َ ت َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار، واقع در 1500گزی شمال رامسر بین دریا و راه شوسه. دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و دارای 240 تن سکنه گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رودخانه صفارود. محصول آنجا برنج ، مرکبات ، چای و ابریشم و شغل اهالی آن زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
لمتر. [ ل ُ م ِ ] ( اِخ ) فردریک. نام آکتور ( هنرپیشه ) فرانسوی ، مولد هاور ( 1800-1876 م. ).
لمتر. [ ل ُ م ِ ] ( اِخ ) نقّاد و ادیب و درام نویس فرانسوی ، مولد ونسی ( لوآره ) ( 1853-1914 م. ).
لمتر. [ ل ُم ِ ] ( اِخ ) وکیل و نویسنده ژانسنیست فرانسوی ، مولد پاریس ( 1608-1658 م. ).
لمتر. [ ل َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش رامسر شهرستان شهسوار، واقع در 1500گزی شمال رامسر بین دریا و راه شوسه . دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و دارای 240 تن سکنه ٔ گیلکی و فارسی زبان . آب آن از رودخانه ٔ صفارود. محصول آنجا برنج ، مرکبات ، چای و ابریشم و شغل اهالی آن زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
لمتر. [ ل َ ت ُ ] (ص ) مردم کاهل و بی رگ . || فربه و پرگوشت و قوی هیکل و گنده و ناهموار. (برهان ). فربه و قوی و گنده . (غیاث ). دَکل :
فربه شد عشق و زفت و لمتر
بنهاد خرد به لاغری روی .
عقل جز راستگوی لمتر نیست
حیله سازنده و گلوبر نیست .
آنچه دی آن پسر سر گَرَک چرخور کرد
من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.
گر ضریری لمتر است و تیزخشم
گوشت پاره ش دان که او را نیست چشم .
تا که زفت و فربه و لمتر شود
آن تنش از پیه و قوت پر شود.
هست حیوانی که نامش اُسغُر است
کو به زخم چوب زفت و لمتر است .
کریم الدین تو آن پهلونژادی
که گردون را بتو باشد تفاخر.
فرستادم به خدمت رقعه ای دی
به دست پهلوی هنگفت و لمتر.
خلعت ایمان تازه بر عمیدخسته پوش
تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود.
فربه شد عشق و زفت و لمتر
بنهاد خرد به لاغری روی .
سنائی .
عقل جز راستگوی لمتر نیست
حیله سازنده و گلوبر نیست .
سنائی .
آنچه دی آن پسر سر گَرَک چرخور کرد
من ندیدم که در آفاق یکی لمتر کرد.
سنائی .
گر ضریری لمتر است و تیزخشم
گوشت پاره ش دان که او را نیست چشم .
مولوی .
تا که زفت و فربه و لمتر شود
آن تنش از پیه و قوت پر شود.
مولوی .
هست حیوانی که نامش اُسغُر است
کو به زخم چوب زفت و لمتر است .
مولوی .
کریم الدین تو آن پهلونژادی
که گردون را بتو باشد تفاخر.
فرستادم به خدمت رقعه ای دی
به دست پهلوی هنگفت و لمتر.
ابن یمین .
خلعت ایمان تازه بر عمیدخسته پوش
تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود.
عمید لوبکی .
لمتر. [ ل ُ م ِ ] (اِخ ) فردریک . نام آکتور (هنرپیشه ) فرانسوی ، مولد هاور (1800-1876 م .).
لمتر. [ ل ُ م ِ ] (اِخ ) نقّاد و ادیب و درام نویس فرانسوی ، مولد ونسی (لوآره ) (1853-1914 م .).
فرهنگ عمید
۱. فربه، پرگوشت، قوی هیکل، گنده.
۲. ناهموار.
۳. بی رگ.
۴. تنبل: گر ضریری لمتر است و تیز خشم / گوشت پاره اش دان که او را نیست چشم (مولوی: ۲۱۲ ).
۲. ناهموار.
۳. بی رگ.
۴. تنبل: گر ضریری لمتر است و تیز خشم / گوشت پاره اش دان که او را نیست چشم (مولوی: ۲۱۲ ).
پیشنهاد کاربران
بدقواره. . . . خپل. . . . بشگه. . . . گامبو. . .
چاق
کلمات دیگر: