کلمه جو
صفحه اصلی

یسیر

فرهنگ فارسی

اندک، آسان
(صفت ) ۱- اندک . ۲- آسان . ۳- قمارباز.
ابن عمرو مخضرم است یعنی جاهلیت و اسلام را دریافته

فرهنگ معین

(یَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کم ، اندک . ۲ - سهل ، آسان . ۳ - قمارباز.

لغت نامه دهخدا

یسیر. [ ی َ ] ( ص ،از اتباع ) اسیر. یتیم. این کلمه در جمله اتباعی یتیم یسیر متداول است و شاید اصل کلمه اسیر نیز همین کلمه باشد و در ترجمه تفسیر طبری کلمه یسیر مکرر به معنی اسیر آمده است. ( یادداشت مؤلف ). این کلمه هم اکنون در آذربایجان به صورت اتباع هم با کلمه اسیرآید ( به صورت اسیر یسیر ) و هم با کلمه یتیم ( به صورت یتیم یسیر البته به کسر یاء اول ) : و گفت هیچکس را با این یسیران و این خواسته ها کاری نیست.( ترجمه تفسیر طبری ). و رجوع به یسر و یسیری شود.
- یسیر گرفتن ؛ اسیرگرفتن : و نگذاشت که یک نفر آدمی یسیر گیرند چنانکه لشکریان یک چهارپای از آن شهر بیرون نیاوردند. ( تاریخ غازانی ص 44 ).

یسیر. [ ی َ ] ( ع ص ) آسان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ). سهل. هین. آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. ( یادداشت مؤلف ).
- یسیر کردن ؛ آسان کردن. سهل گردانیدن :
بر تو یسیر کرد خداوند کار تو
ایزد کناد کار همه بندگان یسیر.
منوچهری.
گروهی بی حساب اندرشوند و گروهی را حساب یسیر کنند و گروهی رابه شفاعت تو ببخشند. ( کشف المحجوب هجویری ص 296 ).
|| اندک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) ( دهار ) ( غیاث ). کم. قلیل. بکی. نزر. نزیر. نذر. منزور. مقابل کثیر. ( یادداشت مؤلف ) : طبع بهیمی را که داعیه بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر تیسیر می پذیرد. ( سندبادنامه ص 54 ). || قمارباز. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

یسیر. [ ی ُ س َ ] ( اِخ ) ابن عمرو، مخضرم است یعنی جاهلیت و اسلام را دریافته. ( یادداشت مؤلف ).

یسیر. [ ی َ ] (ص ،از اتباع ) اسیر. یتیم . این کلمه در جمله ٔ اتباعی یتیم یسیر متداول است و شاید اصل کلمه ٔ اسیر نیز همین کلمه باشد و در ترجمه ٔ تفسیر طبری کلمه ٔ یسیر مکرر به معنی اسیر آمده است . (یادداشت مؤلف ). این کلمه هم اکنون در آذربایجان به صورت اتباع هم با کلمه ٔ اسیرآید (به صورت اسیر یسیر) و هم با کلمه ٔ یتیم (به صورت یتیم یسیر البته به کسر یاء اول ) : و گفت هیچکس را با این یسیران و این خواسته ها کاری نیست .(ترجمه ٔ تفسیر طبری ). و رجوع به یسر و یسیری شود.
- یسیر گرفتن ؛ اسیرگرفتن : و نگذاشت که یک نفر آدمی یسیر گیرند چنانکه لشکریان یک چهارپای از آن شهر بیرون نیاوردند. (تاریخ غازانی ص 44).


یسیر. [ ی َ ] (ع ص ) آسان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار) (غیاث ) (مهذب الاسماء). سهل . هین . آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. (یادداشت مؤلف ).
- یسیر کردن ؛ آسان کردن . سهل گردانیدن :
بر تو یسیر کرد خداوند کار تو
ایزد کناد کار همه بندگان یسیر.

منوچهری .


گروهی بی حساب اندرشوند و گروهی را حساب یسیر کنند و گروهی رابه شفاعت تو ببخشند. (کشف المحجوب هجویری ص 296).
|| اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (دهار) (غیاث ). کم . قلیل . بکی . نزر. نزیر. نذر. منزور. مقابل کثیر. (یادداشت مؤلف ) : طبع بهیمی را که داعیه ٔ بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر تیسیر می پذیرد. (سندبادنامه ص 54). || قمارباز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

یسیر. [ ی ُ س َ ] (اِخ ) ابن عمرو، مخضرم است یعنی جاهلیت و اسلام را دریافته . (یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

۱. سهل، آسان.
۲. قلیل، اندک.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یَسِیرٌ: آسان - اندک
معنی کَیْلٌ: وزن - واحد اندازه گیری وزن - پیمانه (در عبارت" وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذَ ٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ"منظور این است که سهمیه وزنی که عزیز مصر یاهمان حضرت یوسف علی نبینا و علیه السلام برای هر نفر تعیین کرده بود یک بار شتر بوده و حال برادران می گویند می رو...
ریشه کلمه:
یسر (۴۴ بار)

جدول کلمات

اسیر

پیشنهاد کاربران

کسی که مادرش را از دست داده و مادر ندارد.

میسر، به سادگی قابل انجام بودن

در کردی کرمانشاهی یسیر به کسی که مادرش را از دست داده می گویند و بچه بی پدر مادر وبدبخت را یتیم یسیر می گویند یعنی بی پدر مادرو فقط برای بچه کوچک به کار می رود.

در گویش زبان بختیاری به کسی که مادر ندارد یسیر میگویند، به کسی که پدر ندارد یتیم میگویند، وکسی که هر دو را از دست داده باشد، یتیم و یسیر میگویند.


کلمات دیگر: