babble, drone, prattle
ورور
فارسی به انگلیسی
jabbering, muttering, gab, jabber
فارسی به عربی
ازیز , ثرثرة
مترادف و متضاد
اوازه، همهمه، شایعه، ورور
عبارت سازی، ورور، وراجی، پچ پچ، یاوه گویی، پرگویی، ژاژخایی
ورور
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - زمزمه ای که افسونگر دروقت افسون کردن کند. ۲ - حرف زدن وراجی کردن
زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد
زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد
فرهنگ معین
(وِ وِ ) (شب جم . ) تندتند حرف زدن ، وراجی کردن .
لغت نامه دهخدا
ورور. [ وِرْ وِ ] ( اِ صوت ) زمزمه ای که افسونگر در وقت افسون دادن میکند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). حکایت صوت هر سخن میانه جهر و همس که کس از دور درنیابد. ( یادداشت مؤلف ). || حرف زدن. وراجی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
ورور. [ وَرْ وَ ] ( ع اِ ) مرغ زنبورخوار که به فارسی کاسکینه گویند. ( ناظم الاطباء ).
ورور. [ وَرْ وَ ] ( حرف اضافه ، ق ) نزدیکی ها. ( یادداشت مؤلف ): خدا وقتی هامیده ورور جماران هم هامیده ؛ یعنی خدا وقتی خواهد عطا فرماید در نزدیکی های جماران نیز دادن تواند. ( یادداشت مؤلف ).
ورور. [ وِ رُ وِ ] ( اِ صوت ) زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد.
- امثال :
ملایی نیست و ورور، پالاندوزی است و دریای علم . ( یادداشت مؤلف ). رجوع به وروور شود.
ورور. [ وَرْ وَ ] ( ع اِ ) مرغ زنبورخوار که به فارسی کاسکینه گویند. ( ناظم الاطباء ).
ورور. [ وَرْ وَ ] ( حرف اضافه ، ق ) نزدیکی ها. ( یادداشت مؤلف ): خدا وقتی هامیده ورور جماران هم هامیده ؛ یعنی خدا وقتی خواهد عطا فرماید در نزدیکی های جماران نیز دادن تواند. ( یادداشت مؤلف ).
ورور. [ وِ رُ وِ ] ( اِ صوت ) زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد.
- امثال :
ملایی نیست و ورور، پالاندوزی است و دریای علم . ( یادداشت مؤلف ). رجوع به وروور شود.
ورور. [ وَرْ وَ ] (حرف اضافه ، ق ) نزدیکی ها. (یادداشت مؤلف ): خدا وقتی هامیده ورور جماران هم هامیده ؛ یعنی خدا وقتی خواهد عطا فرماید در نزدیکی های جماران نیز دادن تواند. (یادداشت مؤلف ).
ورور. [ وَرْ وَ ] (ع اِ) مرغ زنبورخوار که به فارسی کاسکینه گویند. (ناظم الاطباء).
ورور. [ وِ رُ وِ ] (اِ صوت ) زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد.
- امثال :
ملایی نیست و ورور، پالاندوزی است و دریای علم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به وروور شود.
ورور. [ وِرْ وِ ] (اِ صوت ) زمزمه ای که افسونگر در وقت افسون دادن میکند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). حکایت صوت هر سخن میانه ٔ جهر و همس که کس از دور درنیابد. (یادداشت مؤلف ). || حرف زدن . وراجی کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
گویش مازنی
/ver ver/ آب و تاب دادن در بیان موضوعی - گفتگوی نامفهوم ۳یاوه
واژه نامه بختیاریکا
( وَر وَر ) حلول؛ آستانه
پیشنهاد کاربران
در گویش شهرستان بهاباد به جای وز وز کردن به معنای حرف زدن بیجا و پیاپی یا ورور کردن
به معنای پرحرفی و وراجی از واژه ی کِر کِر کردن استفاده می شود: این قدر کِر کِر نکن.
این حرف زدن می تواند بی ربط باشد و طرف را تا حدی کلافه کند و مانع تمرکز فرد روی کارش گردد و حرف ها بیشتر جنبه شکوه و یا ناله از او یا دیگران دارد اما گاهی حرف زدن پشت سر هم به موضوع مرتبط است اما شنونده آن را نوعی دخالت می داند و گوینده با دلایل خود همراه با حالت شکوه و ناله قصد دارد تصمیم را عوض کند اما شنونده قصد ندارد که از تصمیم خود منصرف گردد لذا با بکار بردن این واژه از او می خواهد حرف های خود را که بیشتر شبیه نوعی صدای آزار دهنده ای است را متوقف کند.
به معنای پرحرفی و وراجی از واژه ی کِر کِر کردن استفاده می شود: این قدر کِر کِر نکن.
این حرف زدن می تواند بی ربط باشد و طرف را تا حدی کلافه کند و مانع تمرکز فرد روی کارش گردد و حرف ها بیشتر جنبه شکوه و یا ناله از او یا دیگران دارد اما گاهی حرف زدن پشت سر هم به موضوع مرتبط است اما شنونده آن را نوعی دخالت می داند و گوینده با دلایل خود همراه با حالت شکوه و ناله قصد دارد تصمیم را عوض کند اما شنونده قصد ندارد که از تصمیم خود منصرف گردد لذا با بکار بردن این واژه از او می خواهد حرف های خود را که بیشتر شبیه نوعی صدای آزار دهنده ای است را متوقف کند.
کلمات دیگر: