کلمه جو
صفحه اصلی

وتح

فرهنگ معین

(وَ تِ ) [ ع . ] (ص . ) خسیس ، فرومایه .

لغت نامه دهخدا

وتح. [ وَ ت َ ] ( ع ص ، اِ ) وَتِح. وتیح. چیز اندک و حقیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اندک. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ).

وتح. [ وَ ] ( ع مص ) کم کردن دهش خود را. ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ).

وتح. [ وَ ت ِ ] ( ع ص ، اِ ) چیز اندک و حقیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شی وتح وَعِر؛ از اتباع است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رجل وتح ؛ مرد فرومایه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )؛ مرد فرومایه و خسیس. ( ناظم الاطباء ).

وتح . [ وَ ] (ع مص ) کم کردن دهش خود را. (ناظم الاطباء) (از المنجد).


وتح . [ وَ ت َ ] (ع ص ، اِ) وَتِح . وتیح . چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اندک . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).


وتح . [ وَ ت ِ ] (ع ص ، اِ) چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شی ٔ وتح وَعِر؛ از اتباع است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رجل وتح ؛ مرد فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج )؛ مرد فرومایه و خسیس . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: