کلمه جو
صفحه اصلی

مبرد

فارسی به انگلیسی

refrigerant, humective


فرهنگ فارسی

خنک کننده، سردکننده
( اسم ) ۱ - سرد کننده خنک کننده . ۲ - پایین آورند. درج. حرارت بدن . ۳ - کاهند. تمایلات جنسی .
بریده فرستنده

فرهنگ معین

(مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) سبب خنکی بدن و جز آن .


(مُ بَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سرد کننده ، خنک کننده . 2 - پایین آورندة درجة حرارت بدن . 3 - کاهندة تمایلات جنسی .


(مُ بَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - سرد کننده ، خنک کننده . ۲ - پایین آورندة درجة حرارت بدن . ۳ - کاهندة تمایلات جنسی .
(مِ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) سوهان .
(مَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) سبب خنکی بدن و جز آن .

(مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) سوهان .


لغت نامه دهخدا

مبرد. [ م َ رَ ] (ع ص ) سبب خنکی بدن و جز آن . مبرده مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که سبب خنکی بدن وجز آن گردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبردة شود.


مبرد. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) سوهان. ( بحرالجواهر ) ( از تاج العروس ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( غیاث ) ( اقرب الموارد ). مسحل. منحت.

مبرد. [ م َ رَ ] ( ع ص ) سبب خنکی بدن و جز آن. مبرده مثله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هر چیز که سبب خنکی بدن وجز آن گردد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مبردة شود.

مبرد. [ م ُ ب َرْ رِ ] ( ع ص ) سردکننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). سرد کننده ، مقابل مُسَخِّن ( در طب ). ج ، مبردات. دارو که تن را خنکی بخشد. دوا که سرد کند. که حرارت ببرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). سردکننده و خنک کننده. هر چیز که سرد کند و خنک کند و تبرید نماید و حرارت بدن را فرونشاند. ( ناظم الاطباء ).

مبرد. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) چیز سرد آورنده و چیزی را سرد کننده. || آشامنده مایع سرد و هر چیز خنک شده. || برید فرستنده. || جئتک مبرداً؛ آمدم ترا در وقتی که فرو نشسته بود گرما. ( ناظم الاطباء ).

مبرد. [ م ُ ب َرْ رَ ] ( ع ص ) سرد و خنک شده. ( ناظم الاطباء ). || بارز. ترک سیفه مبردا ، بارزاً. ( ذیل اقرب الموارد ).

مبرد. [ م ُ رَ /م ُ ب َرْ رَ ] ( ع ص ) برید فرستنده. ( ناظم الاطباء ).

مبرد. [ م ُ ب َرْ رَ ] ( اِخ ) محمدبن یزیدبن عبدالاکبرالازدی بصری مشهور به مبرد. مکنی به ابوالعباس.وی نحو را از حرمی و مازنی و غیر آن دو فرا گرفت ، وبرخی او را بصری و یمنی گفته اند. مولد او بسال 207 یا 210 بود و در 77سالگی بسال 285 در بغداد درگذشت ودر گورستان دارالکوفه مدفون است. ادب را بر مازنی وابوحاتم سجستانی آموخت. و نفطویه و جز او نزد وی تعلیم گرفتند. وی با ابوالعباس احمدبن یحیی ملقب به ثعلب معاصر بود و تاریخ ادباء به آن دو ختم شد. مبرد دوست می داشت که با ثعلب فراهم آید و ثعلب اجتماع با او را ناخوش می داشت. جعفربن محمدبن حمدان فقیه موصلی که دوست مبرد و ثعلب بود، گفت : از ابوعبداﷲ دینوری پرسیدم چرا ثعلب نمی خواهد با مبرد هم مجلس شود. گفت چون مبرد خوش سخن ، نیکوبیان ، گشاده زبان است ، و مذهب ثعلب مذهب معلمان است. چون در مجلسی فراهم آیند به ظاهر حکم به نفع مبرد کنند تا آنگاه که باطن معلوم شود.وی به بغداد سکونت جست و در نحو و لغت امام شناخته گشت. او را در ادب تألیف های نافع است که مشهورترین آنان کتاب «الکامل » در لغت میباشد که از ارکان ادب وکلام بشمار میرود. ( از معجم المطبوعات ج 2 ص 1612 ). مبرد لقب محمدبن یزیدالنحوی بصری است بدان جهت در براده نشسته درس می گفت. ( منتهی الارب ). و نیز او راست : المقتضب ، اعراب القرآن ، طبقات النحاةالمبصریین و نسب عدنان و قحطان. ( از وفیات الاعیان ) ( اعلام زرکلی ج 3 ص 1002 ). ابن الندیم ، کتاب مااتفقت الفاظه [ اختلفت ] و معانی القرآن را از او دانسته است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :

مبرد. [ م ُ رِ ] (ع ص ) چیز سرد آورنده و چیزی را سرد کننده . || آشامنده ٔ مایع سرد و هر چیز خنک شده . || برید فرستنده . || جئتک مبرداً؛ آمدم ترا در وقتی که فرو نشسته بود گرما. (ناظم الاطباء).


مبرد. [ م ِ رَ ] (ع اِ) سوهان . (بحرالجواهر) (از تاج العروس ) (دهار) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (غیاث ) (اقرب الموارد). مسحل . منحت .


مبرد. [ م ُ ب َرْ رَ ] (اِخ ) محمدبن یزیدبن عبدالاکبرالازدی بصری مشهور به مبرد. مکنی به ابوالعباس .وی نحو را از حرمی و مازنی و غیر آن دو فرا گرفت ، وبرخی او را بصری و یمنی گفته اند. مولد او بسال 207 یا 210 بود و در 77سالگی بسال 285 در بغداد درگذشت ودر گورستان دارالکوفه مدفون است . ادب را بر مازنی وابوحاتم سجستانی آموخت . و نفطویه و جز او نزد وی تعلیم گرفتند. وی با ابوالعباس احمدبن یحیی ملقب به ثعلب معاصر بود و تاریخ ادباء به آن دو ختم شد. مبرد دوست می داشت که با ثعلب فراهم آید و ثعلب اجتماع با او را ناخوش می داشت . جعفربن محمدبن حمدان فقیه موصلی که دوست مبرد و ثعلب بود، گفت : از ابوعبداﷲ دینوری پرسیدم چرا ثعلب نمی خواهد با مبرد هم مجلس شود. گفت چون مبرد خوش سخن ، نیکوبیان ، گشاده زبان است ، و مذهب ثعلب مذهب معلمان است . چون در مجلسی فراهم آیند به ظاهر حکم به نفع مبرد کنند تا آنگاه که باطن معلوم شود.وی به بغداد سکونت جست و در نحو و لغت امام شناخته گشت . او را در ادب تألیف های نافع است که مشهورترین آنان کتاب «الکامل » در لغت میباشد که از ارکان ادب وکلام بشمار میرود. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1612). مبرد لقب محمدبن یزیدالنحوی بصری است بدان جهت در براده نشسته درس می گفت . (منتهی الارب ). و نیز او راست : المقتضب ، اعراب القرآن ، طبقات النحاةالمبصریین و نسب عدنان و قحطان . (از وفیات الاعیان ) (اعلام زرکلی ج 3 ص 1002). ابن الندیم ، کتاب مااتفقت الفاظه [ اختلفت ] و معانی القرآن را از او دانسته است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کاتب نیکست و هست نحوی استاد
صاحب عباد هست و هست مبرد.

منوچهری .


و رجوع به تاریخ بیهق و البیان والتبیین جاحظ و عیون الانباء و تاریخ الخلفاء و تتمه ٔ صوان الحکمة و الموشح و عقدالفرید و فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار و روضات الجنات شود.

مبرد. [ م ُ ب َرْ رَ ] (ع ص ) سرد و خنک شده . (ناظم الاطباء). || بارز. ترک سیفه مبردا ، بارزاً. (ذیل اقرب الموارد).


مبرد. [ م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ) سردکننده . (آنندراج ) (غیاث ). سرد کننده ، مقابل مُسَخِّن (در طب ). ج ، مبردات . دارو که تن را خنکی بخشد. دوا که سرد کند. که حرارت ببرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سردکننده و خنک کننده . هر چیز که سرد کند و خنک کند و تبرید نماید و حرارت بدن را فرونشاند. (ناظم الاطباء).


مبرد. [ م ُ رَ /م ُ ب َرْ رَ ] (ع ص ) برید فرستنده . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

سوهان.


داروی خنک‌کننده و سرد‌کننده.


سوهان.
داروی خنک کننده و سرد کننده.

دانشنامه عمومی

مُبَرَّد همچنین شهرت ابوالعباس مبرد (لغوی و نحوی سدهٔ سوم قمری) است.
مبرد یا چگالنده (به انگلیسی: Condenser) یکی از ابزارهای آزمایشگاهی می باشد که به منظور سرد کردن بخارات وتبدیل آن ها به مایع استفاده می شود. این وسیله بیشتر در فرایند تقطیر و برای سرد کردن بخارات حاصل از تقطیر مخلوط چند مایع به منظور جداسازی آن ها به کار می رود.
۱۲-R (دی کلرودی فلورو متان ) (CCl2F2) :
ماده ای است بیرنگ تقریباً بی بو و در فشار اتمسفر دارای نقطه جوشی معادل ۷/۲۱ درجه فارنهایت است . ماده ای غیر سمی و غیرقابل اشتعال است و خورنده نیست , از نظر شیمیایی این مبرد  در حرارت های عملیاتی بی اثر است و از نظر حرارتی تا ۱۰۲۲ درجه پایدار باقی می ماند .

دانشنامه آزاد فارسی

مبرد (شیمی). مُبَرِّد (شیمی)(condenser)
(یا: خنک کننده) دستگاه آزمایشگاهی برای تراکم (مایع کردن) بخار ها و تبدیل آن ها به مایع. مبردها در تقطیرو واکنش هایی که مخلوط مایع باید بدون خروج حلال از سیستم در حالت جوش بماند (بازرانی)، کاربرد دارد.

پیشنهاد کاربران

سر کننده.
خنک کننده.
خنک کننده درجه حرارت بدن.


کلمات دیگر: