کلمه جو
صفحه اصلی

نافخ

عربی به فارسی

دمنده , وزنده , کسي يا چيزي که بدمد يابوزد , ماشين مخصوص دميدن


فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - آنکه میدمدکسی که پف میکند دمنده ( در آتش و خیک ) .۲ - غذایی که نفخ آوردباد دار.یا نافخ نار. ۱ - دمنده آتش .۲ - کس شخص ( گویند:لیس فی الدار نافخ نار هیچکس در خانه نیست ):[ از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری وساکن داری ...بود رو بدو آورد ]

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آن که می دمد، کسی که پف می کند، دمنده (در آتش و خیک ). ۲ - غذایی که نفخ آورد، باددار.

لغت نامه دهخدا

نافخ. [ف ِ ] ( ع ص ) دمنده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنکه می دمد و پف می کند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نفخ شود.
- نافخ ضرمه ؛ دمنده خدرک آتش : ما بالدار نافخ ضرمة؛ نیست در خانه کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). احدی در آن نیست. ( از اقرب الموارد ) ( ازمعجم متن اللغة ) ( از مهذب الاسماء ).
- نافخ نار ؛ دمنده آتش : لیس فی الدار نافخ نار؛ هیچکس در خانه نیست : از دیار هندوستان هرکجا نافخ ناری و طالب ثاری و ساکن داری... بودرو بدو آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 350 ). تا از آن مدبران نافخ ناری و ساکن داری نماند. ( تاریخ آل سلجوق ).
- نافخ حِضْنَیْه ؛ جاء نافخا حضنیه ؛ یعنی متعاظماً متکبراً آمد. ( از معجم متن اللغة ). منتفخ مستعد لان یعمل عمله من الشر. ( اقرب الموارد ).
- غذای نافخ ؛ غذائی که نفخ می آورد. نفخ آور. باددار [ غذا یا بعضی مواد غذائی یا حبوب یا سبزیها ] پدیدآرنده بادخاصه در معده و گاه در اعضاء و جوارح. رجوع به نافخه شود.

فرهنگ عمید

دمنده، آن که پف می کند و می دمد.


کلمات دیگر: