کلمه جو
صفحه اصلی

کاذی

فرهنگ فارسی

( اسم ) درختچه ایست از رد. تک لپه ییها که سردست. تیرهای بنام کادی ها میباشد . این گیاه خاص مناطق گرم آسیا وافریقا واسترالیاست . ساقهاش از پوست صافی پوشیده شده است . ساق. مزبور در ارتفاع تقریبا دو متری از سطح زمین به سه شاخه منشعب میشود و هر یک از شاخه ها نیز همین انشعاب سه قسمتی را دارند . برگهایش دراز و در لبه ها و بمحاذات رگبرگ میانی دارای خارهای ریزی میباشد . بمناسبت شاخ و برگهای نسبه زیبایی که دارد یکی از گیاهان زینتی محسوب میشود و آنرا در گلخانه ها در گلدانهای بزرگ میکارند و جهت تزیین سالنها بکار میبرند کاذی کوره .
ابوالحسن احمد بن محمد ابی العباس

لغت نامه دهخدا

کاذی. ( اِ ) بر وزن شادی ، نباتی است بسیار خوشبوی و آن از درختی حاصل میشود مانند درخت خرما و آن را به شیرازی گل گیری گویند و در ملک دکن کوره به کسر کاف و سکون و فتح را خوانند شراب آن دفع آبله و جدری کند و جذام را نافع باشد. ( برهان ). روغنی است و گیاهی خوشبوی و سرخ و هرچه باشد. نیز نباتی است کثیرالوجود در بلاد عمان و یمن و هند و دکهن و بنگاله به هندی کیوره است گل آن سپید شبیه به ذرت کلان خوشبوی خصوص برگهای درونی. در آخر دوم گرم و خشک و نزد بعض معتدل. مایل به حرارت و یبوست و عرق الکاذی جهة خفقان و اعیاء و ماش و جدری و مانند آن ، بهترین دوائی است.( منتهی الارب ). نوعی از درخت که از گلش روغن سازند. ( منتهی الارب ). نوعی از درخت که از گلش روغن سازند و نیز کاذی لغتی است در کادی. ( آنندراج ). گیاهی خوشبوی که از آن روغنی عطری گیرند. از گیاهان بلاد عمان و در طب بکار است. دمشقی آرد: شجرة تشبه النخل و لکن لایطول طول النخل و اذا اطلعت الشجرة منه طلعها قطعت الطلعة قبل ان ینشق [ کذا ]ثم تلقی فی الدهن و تترک حتی یأخذ الدّهن رائحتها فتطیب و تسمی دهن الکاذی و ان ترکت َ حتی تنشق صار الکبش ( ؟ ) بلحا و تناثر و ذهب رائحة و رائحة الکاذی لایشبهها رائحة فی اللذة و خاصیتها التبرید و التسکین لحرارة الدم. و شراب الکاذی معروف. ( نخبة الدهر ص 53 ). و رجوع به کادی شود به دال غیرمعجم با همین شرح.

کاذی. [ ذی ی / ذی ] ( ص نسبی ) منسوب به کاذة که قریه ای است از قراء بغداد. ( سمعانی ورق 470 ب ).

کاذی. ( اِخ ) ابوالحسن احمدبن محمدبن ابراهیم وی از کاذه به بغداد می آمد و در آنجا حدیث میگفت و از محمدبن یوسف بن الطباع و محمدبن الهیثم بن حماد و ابی العباس محمدبن یونس الکدیمی و عبداﷲ بن احمد حنبل روایت کرد و از او ابوالحسین بن زرقویه و ابوالحسین بن بشران روایت کرده اند. وی ثقه بود و ابن زرقویه او را به زهد وصف کرده است. ( انساب سمعانی ورق 470 ب ).

کاذی. ( اِخ ) ابی العباس. از او ابوالحسین اسحاق بن احمدبن محمودبن ابراهیم روایت دارد. ( معجم البلدان ). نیز رجوع به کاذی ابوالحسن احمد شود.

کاذی . (اِخ ) ابی العباس . از او ابوالحسین اسحاق بن احمدبن محمودبن ابراهیم روایت دارد. (معجم البلدان ). نیز رجوع به کاذی ابوالحسن احمد شود.


کاذی . (اِ) بر وزن شادی ، نباتی است بسیار خوشبوی و آن از درختی حاصل میشود مانند درخت خرما و آن را به شیرازی گل گیری گویند و در ملک دکن کوره به کسر کاف و سکون و فتح را خوانند شراب آن دفع آبله و جدری کند و جذام را نافع باشد. (برهان ). روغنی است و گیاهی خوشبوی و سرخ و هرچه باشد. نیز نباتی است کثیرالوجود در بلاد عمان و یمن و هند و دکهن و بنگاله به هندی کیوره است گل آن سپید شبیه به ذرت کلان خوشبوی خصوص برگهای درونی . در آخر دوم گرم و خشک و نزد بعض معتدل . مایل به حرارت و یبوست و عرق الکاذی جهة خفقان و اعیاء و ماش و جدری و مانند آن ، بهترین دوائی است .(منتهی الارب ). نوعی از درخت که از گلش روغن سازند. (منتهی الارب ). نوعی از درخت که از گلش روغن سازند و نیز کاذی لغتی است در کادی . (آنندراج ). گیاهی خوشبوی که از آن روغنی عطری گیرند. از گیاهان بلاد عمان و در طب بکار است . دمشقی آرد: شجرة تشبه النخل و لکن لایطول طول النخل و اذا اطلعت الشجرة منه طلعها قطعت الطلعة قبل ان ینشق [ کذا ]ثم تلقی فی الدهن و تترک حتی یأخذ الدّهن رائحتها فتطیب و تسمی دهن الکاذی و ان ترکت َ حتی تنشق صار الکبش (؟) بلحا و تناثر و ذهب رائحة و رائحة الکاذی لایشبهها رائحة فی اللذة و خاصیتها التبرید و التسکین لحرارة الدم . و شراب الکاذی معروف . (نخبة الدهر ص 53). و رجوع به کادی شود به دال غیرمعجم با همین شرح .


کاذی . (اِخ ) ابوالحسن احمدبن محمدبن ابراهیم وی از کاذه به بغداد می آمد و در آنجا حدیث میگفت و از محمدبن یوسف بن الطباع و محمدبن الهیثم بن حماد و ابی العباس محمدبن یونس الکدیمی و عبداﷲ بن احمد حنبل روایت کرد و از او ابوالحسین بن زرقویه و ابوالحسین بن بشران روایت کرده اند. وی ثقه بود و ابن زرقویه او را به زهد وصف کرده است . (انساب سمعانی ورق 470 ب ).


کاذی . [ ذی ی / ذی ] (ص نسبی ) منسوب به کاذة که قریه ای است از قراء بغداد. (سمعانی ورق 470 ب ).



کلمات دیگر: