کلمه جو
صفحه اصلی

قاسر

فرهنگ فارسی

۱ - مانع ۲ - بزور بر کاری وادارنده ۳ - امری که موثر در غیر باشد باثری که خلاف مقتضای طبع متاثر ( مقصور ) باشد چنانکه سنگی را با نیروی دست و غیره بطرف بالا پرتاب کنند ۴ - قوت خارج از ذات مقسور را گویند اعم از آنکه نیرویی وارد بر آن موافق مقتضای طبع مقسور باشد یا مخالف آن زیرا هر یک از موجودات جسمانی را میلی است طبیعی که بدون قاسر و عامل خارجی بدان سورود که میل طبیعی او اقتضا کند : آب و خاک بپایین آیند و آتش و هوا ببالا روند و هر یک را آثاریست موافق میل طبیعی و مقتضای طبع خود .

فرهنگ معین

(سِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - مانع . ۲ - به زور بر کاری وادارنده .

لغت نامه دهخدا

قاسر. [ س ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از قسر. بزور بر کاری دارنده. ( آنندراج ) ( غیاث ).

قاسر. [ ] ( اِخ ) ابن عمروبن شراحیل. پس از بلقیس مدت هشتادوپنج سال سلطنت کرد و به واسطه بخشش فراوانی که داشت به نعیم ملقب گردید. ( حبیب السیر چ سنگی تهران جزو 2 از ج 1 ص 93 ) در حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 264 به جای «قاسر» ناشر آمده است.

قاسر. [ ] (اِخ ) ابن عمروبن شراحیل . پس از بلقیس مدت هشتادوپنج سال سلطنت کرد و به واسطه ٔ بخشش فراوانی که داشت به نعیم ملقب گردید. (حبیب السیر چ سنگی تهران جزو 2 از ج 1 ص 93) در حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 264 به جای «قاسر» ناشر آمده است .


قاسر. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قسر. بزور بر کاری دارنده . (آنندراج ) (غیاث ).


فرهنگ عمید

کسی که دیگری را به زور به کاری وادارد.


کلمات دیگر: