( صفت ) منسوب به شبانروز : ندانم نوحه قمری بطرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی ( حافظ ۳۱۷ ) .
شبانروزی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شبانروزی. [ ش َ ] ( ص نسبی ) شبانه روزی. دائم. همیشگی. و رجوع به شبانروز شود :
ابر نوروزی و باران شبانروزی
نه عجب باشد اگر سبزه دمد ز آهن.
تا خون برود از تنشان پاک به یک بار.
چنانکه باشد باران او شبانروزی.
که خواب است بنیاد نابخردی.
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی.
ابر نوروزی و باران شبانروزی
نه عجب باشد اگر سبزه دمد ز آهن.
فرخی.
وزبند شبانروزی بیرون نکندشان تا خون برود از تنشان پاک به یک بار.
منوچهری.
یمین تو به سخاوت چو ابر نوروز است چنانکه باشد باران او شبانروزی.
سوزنی.
بخسبد شبانروزی از بیخودی که خواب است بنیاد نابخردی.
نظامی.
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی.
حافظ.
کلمات دیگر: