کلمه جو
صفحه اصلی

رتبت

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - درجه مرتبه پایگاه منزلت مقام . ۲ - درجهای از درجات اداری فرهنگی قضایی یا نظامی که حقوق ماهیانه خاصی بصاحب آن تعلق گیرد اشل پایه جمع رتب .
ماخوذ از تازی رتبه رتبه و پایه و منزلت پایگاه جایگاه .

لغت نامه دهخدا

رتبت. [ رُ ب َ ] ( از ع ، اِ ) رتبة. رتبه و پایه و منزلت. ( آنندراج ). منزلت. ( از اقرب الموارد ). مقام. مرتبت. مرتبه. مکانت. پایگاه. جایگاه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). پایه و مرتبه. ( ناظم الاطباء ). ج ، رُتَب. ( اقرب الموارد ). و رجوع به رتبه و رُتَب شود :
آری شگفت نیست که از رتبت بلند
کیوان به چشم خلق بود کمتراز سها.
مسعودسعد.
به چشم حد و حقیقت مرا نمی بینند
که نزد عقل مرارتبت و شرف به کجاست.
مسعودسعد.
همه گفتند رتبت مسعود
زود باشد که بر سما باشد.
مسعودسعد.
اهل دنیا جویای سه رتبتند. ( کلیله و دمنه ). هرکه رای ضعیف... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل می گراید. ( کلیله و دمنه ). و اگر چنانکه از باژگونگی روزگار کاهلی بدرجتی رسد یا غافلی رتبتی یابد بدان التفات ننماید. ( کلیله و دمنه ). و آخر ایشان در نبوت واول در رتبت آسمان حق... ابوالقاسم محمدبن عبداﷲ...را برای نبوت و خاتمت رسالت برگزید. ( کلیله و دمنه ). رای در رتبت بر شما مقدم است. ( کلیله و دمنه ).
گشته ز سیارگان رتبت او پیش از آنک
بام خداوند را اوست به شب پاسبان.
خاقانی.
تب ریزه های بدعت تبریز برگرفت
تبریز شد ز رتبت او روضةالسلام.
خاقانی.
ای دیده عقل در تو شاخص
واوهام زرتبت تو حیران.
خاقانی.
بسرخاک محمد پسر یحیی پاک
رَوَم و رتبت حسّان به خراسان یابم.
خاقانی.
بمزید قربت و رتبت مخصوص گشت و جاه تمام یافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 436 ). از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 256 ).
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضلست و رتبت به قدر.
سعدی.
اینهمه رتبت ز یک تأثیر صبح بخت اوست
باش تا خورشید اقبالش بتابد زآسمان.
شمس طبسی.
علما راست رتبتی در جاه
که نگرددبروزگار تباه.
؟
|| جای دیده بان بر سر کوه و بلندی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، رُتَب. ( ناظم الاطباء ).

رتبة. [ رُ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) منزلت. ( اقرب الموارد ). رجوع به رتبه و رتبت و رُتَب شود.

رتبة. [ رَ ت َ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) زمین بلند و برآمده و سنگها نزدیک بهم افتاده بعضی از بعضی.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سنگهای نزدیک بهم افتاده بعضی از بعضی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به رَتَب شود.

رتبت . [ رُ ب َ ] (از ع ، اِ) رتبة. رتبه و پایه و منزلت . (آنندراج ). منزلت . (از اقرب الموارد). مقام . مرتبت . مرتبه . مکانت . پایگاه . جایگاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). پایه و مرتبه . (ناظم الاطباء). ج ، رُتَب . (اقرب الموارد). و رجوع به رتبه و رُتَب شود :
آری شگفت نیست که از رتبت بلند
کیوان به چشم خلق بود کمتراز سها.

مسعودسعد.


به چشم حد و حقیقت مرا نمی بینند
که نزد عقل مرارتبت و شرف به کجاست .

مسعودسعد.


همه گفتند رتبت مسعود
زود باشد که بر سما باشد.

مسعودسعد.


اهل دنیا جویای سه رتبتند. (کلیله و دمنه ). هرکه رای ضعیف ... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل می گراید. (کلیله و دمنه ). و اگر چنانکه از باژگونگی روزگار کاهلی بدرجتی رسد یا غافلی رتبتی یابد بدان التفات ننماید. (کلیله و دمنه ). و آخر ایشان در نبوت واول در رتبت آسمان حق ... ابوالقاسم محمدبن عبداﷲ...را برای نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه ). رای در رتبت بر شما مقدم است . (کلیله و دمنه ).
گشته ز سیارگان رتبت او پیش از آنک
بام خداوند را اوست به شب پاسبان .

خاقانی .


تب ریزه های بدعت تبریز برگرفت
تبریز شد ز رتبت او روضةالسلام .

خاقانی .


ای دیده ٔ عقل در تو شاخص
واوهام زرتبت تو حیران .

خاقانی .


بسرخاک محمد پسر یحیی پاک
رَوَم و رتبت حسّان به خراسان یابم .

خاقانی .


بمزید قربت و رتبت مخصوص گشت و جاه تمام یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 436). از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 256).
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضلست و رتبت به قدر.

سعدی .


اینهمه رتبت ز یک تأثیر صبح بخت اوست
باش تا خورشید اقبالش بتابد زآسمان .

شمس طبسی .


علما راست رتبتی در جاه
که نگرددبروزگار تباه .

؟


|| جای دیده بان بر سر کوه و بلندی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، رُتَب . (ناظم الاطباء).


کلمات دیگر: