رتوت کند زبان گردیدن
رتت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رتت. [ رَ ت َ ] ( ع مص ) رتوت. کندزبان گردیدن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به رتوت شود.به این ضبط و معنی در جای دیگر دیده نشد، در فرهنگها رُتَّت به این معنی است ، شاید مبدل همان باشد( ؟ ).
رتة. [ رُت ْ ت َ ] ( ع اِمص ) کندزبانی که بیان سخن را نتواند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). درماندگی در سخن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تته پته کردن.
رتة. [ رُت ْ ت َ ] ( ع مص ) درماندن در سخن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
رتة. [ رُت ْ ت َ ] ( ع اِمص ) کندزبانی که بیان سخن را نتواند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). درماندگی در سخن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تته پته کردن.
رتة. [ رُت ْ ت َ ] ( ع مص ) درماندن در سخن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
رتت . [ رَ ت َ ] (ع مص ) رتوت . کندزبان گردیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به رتوت شود.به این ضبط و معنی در جای دیگر دیده نشد، در فرهنگها رُتَّت به این معنی است ، شاید مبدل همان باشد(؟).
کلمات دیگر: