که از زر ساخته شده باشد مجازا بمعنی جسم درخشان و تابنده مانند زر
زر پیکر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زرپیکر. [ زَ پ َ / پ ِ ک َ ] ( ص مرکب ) که از زر ساخته شده باشد :
بدستور بر نیز گوهر فشاند
به کرسی زرپیکرش برنشاند.
به کرسی زرپیکرش برنشاند.
در پر طاوس که زرپیکر است
سرزنش پای کجا درخور است.
- زرپیکر درفش ؛ آفتاب. ( آنندراج ).
بدستور بر نیز گوهر فشاند
به کرسی زرپیکرش برنشاند.
فردوسی.
چو نان خورده شد آرزو را بخواندبه کرسی زرپیکرش برنشاند.
فردوسی.
|| به مجاز، به معنی جسم درخشان و تابنده مانند زر : در پر طاوس که زرپیکر است
سرزنش پای کجا درخور است.
نظامی.
- زرپیکر درخش ؛ زرپیکر درفش. ( آنندراج ). آفتاب و ستاره مشتری. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ترکیب بعد شود.- زرپیکر درفش ؛ آفتاب. ( آنندراج ).
کلمات دیگر: