زرگون زرقون سرنج
زرجون
فرهنگ فارسی
زرگون زرقون سرنج
لغت نامه دهخدا
زرجون. [ زَ ] ( معرب ، اِ ) زرگون. زرقون. سرنج. اسرنج. سلیقون. سندوقس. اسرب محروق. اسفیداج محروق. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).رنگی است که نقاشان بکار برند. رجوع به سرنج شود.
زرجون . [ زَ ] (معرب ، اِ) زرگون . زرقون . سرنج . اسرنج . سلیقون . سندوقس . اسرب محروق . اسفیداج محروق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رنگی است که نقاشان بکار برند. رجوع به سرنج شود.
زرجون . [ زَ / زَ رَ ] (ع اِ) درخت رز یا شاخه های آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ابن البیطار گوید: معنی آن رز (کرم ) است و نیز گوید: بمعنی هیزم رز است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (معرب ، اِ) می . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خمرمعرب زرگون . (از اقرب الموارد). معرب زرگون . برنگ زر. و از آن جهت شراب صافی را نیز زرگون گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به المعرب جوالیقی ص 165و ماده ٔ بعد شود. || آب باران صافی که برسنگ گرد آمده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رنگی است سرخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هر چیز که رنگ آن سرخ و به رنگ زر باشد. (ناظم الاطباء).