( صفت ) منسوب به سکزستان سکستان سیستان از مردم سیستان سیستانی سجزی
سکزی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سکزی. [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب به سیستان چه سیستان را سکزستان گویند. ( غیاث ). سکز. سیستان. سجزی. سجستان. سکستان. سکزی. سیستانی :
همانا که آن سکزی جنگجوی
که چندان همی برشمردی تو روی.
یکی هندو یکی سکزی یکی بستی.
دریده زهره سکزی به زنبر.
ز جنگ سکزیان دیومنظر.
همانا که آن سکزی جنگجوی
که چندان همی برشمردی تو روی.
فردوسی.
سکزی امیر حرس بر وی موکل بود.( تاریخ بیهقی ).
چه خانه ست این کزو گشت این گشن لشکریکی هندو یکی سکزی یکی بستی.
ناصرخسرو.
توان بردن هنوز از جای جنگت دریده زهره سکزی به زنبر.
ناصرخسرو.
فزون شد دولتت تا بازگشتی ز جنگ سکزیان دیومنظر.
ازرقی.
رجوع به سگزی شود.فرهنگ عمید
= سجزی: رستم سکزی، فزون شد دولتت تا بازگشتی / ز جنگ سکزیان دیومنظر (ازرقی: ۲۰ ).
دانشنامه عمومی
به کسی که اهل سکستان یا همان سیستان باشد سکزی می گویند. این نامگذاری به تبار مردم سیستان باز می گردد. نیاکان اینان از سکاها بودند. پسوند -زی به معنی زندگی کننده و ساکن است که در نام هایی مانند مروزی و رازی هم دیده می شود.واژه سِکِستانی (عربی شده به صورت سجستانی) نیز هم معنی با سکزی است.
رستم سکزی (رستم دستان)
محمد بن وصیف سکزی
مخلد سکزی
ابویعقوب سکزی
ابوالفرج سگزی
ابوالفتح سگزی
سراج الدین سگزی
محمد پسر مخلد سگزی
هم اکنون قومی به نام سرگزی در سیستان و بلوچستان ساکنند که ادامه ی نسل همین قوم هستندرستم نیز در شاهنامه سگزی خطاب میشود
سکزی همچنین نام روشی در تصفیه شکر است . همچنین شهری به نام سگزی در استان اصفهان قرار دارد.
رستم سکزی (رستم دستان)
محمد بن وصیف سکزی
مخلد سکزی
ابویعقوب سکزی
ابوالفرج سگزی
ابوالفتح سگزی
سراج الدین سگزی
محمد پسر مخلد سگزی
هم اکنون قومی به نام سرگزی در سیستان و بلوچستان ساکنند که ادامه ی نسل همین قوم هستندرستم نیز در شاهنامه سگزی خطاب میشود
سکزی همچنین نام روشی در تصفیه شکر است . همچنین شهری به نام سگزی در استان اصفهان قرار دارد.
wiki: سکزی
کلمات دیگر: