شهریست در ماورائ النهر از نواحی فراغانه .
اوز جند
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
اوزجند. [ ج َ ] ( اِخ ) نام شهری است بماوراءالنهر از نواحی فرغانه. ( مراصد الاطلاع ) :
گریه من خنده شد چون بسعادت رسید
گنج هنر سعد دین از سفر اوزجند.
که ساده شکّری و ناب قندی.
گریه من خنده شد چون بسعادت رسید
گنج هنر سعد دین از سفر اوزجند.
سوزنی.
به اوس و اوزجند از تو خبر شدکه ساده شکّری و ناب قندی.
سوزنی.
رجوع به اوزگند شود.کلمات دیگر: