کلمه جو
صفحه اصلی

انبساط


مترادف انبساط : بسط، گسترش، گستردگی، سرور، شادی، فرح، نشاط

متضاد انبساط : انقباض

برابر پارسی : گشاده رویی، گستردگی، گستردن، گسترده شدن

فارسی به انگلیسی

dilation, expansion, expansiveness, extension

expansion


فارسی به عربی

توسع , متعة

مترادف و متضاد

بسط، گسترش، گستردگی ≠ انقباض


سرور، شادی، فرح، نشاط


expansion (اسم)
بسط، توسعه، انبساط، خاصیت انبساط و گسترش

pleasure (اسم)
لذت، کیف، خوشی، انبساط، خوش وقتی، عیش، شهوترانی

distension (اسم)
بادکردگی، نفخ، انبساط

dilatation (اسم)
اتساع، انبساط

۱. بسط، گسترش، گستردگی
۲. سرور، شادی، فرح، نشاط ≠ انقباض


فرهنگ فارسی

بازشدن، گسترده شدن، پهناورشدن، گشاده روشدن ، گشاده رویی، شادی
۱ - ( مصدر ) باز شدن گسترده شدن پهناور گردیدن ممتد شدن . ۲ - گشاده رو شدن . ۳ - ( اسم ) شادی گشادگی خاطر. ۴ - گستاخی بستاخی . ۵ - بسط ۶ - مقدار افزایش طولی و سطحی و حجمی اجسام و مایعات و گازها که در برابر حرارت پیدا می کنند و این افزایش بر حسب نوع شئ و جنس آن و میزان حرارتی که بان میدهند متفاوت است . جمع : انبساطات.

افزایش طول یا سطح یا حجم یک جسم بدون تغییر جِرم آن


فرهنگ معین

(اِ بِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) باز شدن ، گسترده شدن . ۲ - شاد و خوشرو شدن . ۳ - (اِمص . ) شادمانی .

لغت نامه دهخدا

انبساط. [ اِم ْ ب ِ] (از ع ، اِمص ) فراخی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سمت . (یادداشت مؤلف ). || گستاخی . (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (تاریخ بیهقی ) :
پادشاها بنده در حضرت برسم عرض داشت
انبساطی می نماید بر امید رحمتت .

جمال الدین سلمان (از آنندراج ).


سلطان از قصور ارتفاعات و انکسار معاملات ضجر شد و با وزیر عتاب آغاز نهاد و او را بغرامت آن اتلاف مؤاخذت کرد و او از سر دالّت و انبساط بجواب موحش قیام مینمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 359). || خوشی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). شادی و خرمی و فرح و نشاط و تفریح و عیش . (ناظم الاطباء). گشادگی خاطر. (فرهنگ فارسی معین ). خوش طبعی . مسرت . سرور. شادمانی . (یادداشت مؤلف ) : چون دیدند که سلیمان [ عبدالملک ] را طبع خوش گشت و بساط انبساط گسترانید...(تاریخ بخارا).
با تو بر روی بساط انبساط
نرد طیبت باخت خادم یک ندب .

سوزنی .


ملاطفت او واجب می داشتند و طریق انبساط و ملاطفت برقرار. (جهانگشای جوینی ). یکی از آن میان بطریق انبساط گفتش . (گلستان ).
چنانکه مشرق و مغرب بهم نپیوندد
میان عالم و جاهل تألفست محال
وگر بحکم قضا صحبت اتفاق افتد
بدانکه هر دو بقید اندرند و سجن و وبال
که آن بعادت خویش انبساط نتواند
وزاین نیاید تقریر علم با جهال .

سعدی .


- انبساط خاطر؛ گشادگی خاطر. شادی . || گشاده رویی . (ناظم الاطباء). خوشرویی . خوش منشی . (یادداشت مؤلف ). اختلاط. (مؤید الفضلاء). || (اصطلاح تصوف ) بسط. (فرهنگ فارسی معین ). عبد منبسط؛ کسی است که کلام و تصرفات او بر جریان عادت باشد و بعبارت دیگر کارهای خوب عادت او شده باشد و حشمت و رعب از قلب او زایل شده باشد و آن یا انبساط با خلق است و یا انبساط با حق . همچنین انبساطعبارت است از ارسال سجیت و تحاشی از وحشت حشمت که عبارت از سیر با عادت میباشد. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی ). مقابل قبض :
ای تو نارسته از این فانی رباط
تو چه دانی صحو و سکر و انبساط؟

مولوی .


|| (اصطلاح فیزیک ) افزایش ابعاد جسم است بر اثر دما (درجه ٔ حرارت )، علت انبساط اجسام ازدیاد سرعت حرکت مولکولها و فاصله ٔ آنها از یکدیگر است ، عکس این حالت انقباض اجسام است . ضریب انبساط خطی یا سطحی یا حجمی یک جسم جامد عبارتست ازانبساط واحد طول یا سطح یا حجم آن بر اثر افزایش دمای برابر با یک درجه ٔ سانتیگراد. مایعات نیز بر اثر افزایش دما (درجه ٔ حرارت ) منبسط می شوند و در انبساط گازها عامل فشار نیز تأثیر دارد، ضریب انبساط هر گاز در فشار ثابت برابر است با ازدیاد حجم واحد حجم گاز، هنگامی که دمای آن در فشار ثابت یک درجه ٔ سانتیگراد بالا رود. (از لاروس ). || (اصطلاح طب ) عکس انقباض . ادخال هوا در ریه . (یادداشت مؤلف ).

انبساط. [ اِم ْ ب ِ ] ( ع مص ) گسترده و پهناور گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). انتشار. ( از اقرب الموارد ). گسترده شدن. ( آنندراج ). پهن واشدن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). گشاده شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || گستاخ شدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( مؤید الفضلاء ). جرأت یافتن و گستاخی کردن و ترک احتشام. ( از اقرب الموارد ). گستاخی کردن. ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). || دراز و ممتد شدن روز: انبسط النهار؛ دراز و ممتد شد روز. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گشاده روی شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || در رفتار آمدن اسب : انبسط الفرس فی سیره ؛ ای دخل. ( از منتهی الارب ). درآمد آن اسب در رفتار. ( ناظم الاطباء ).

انبساط. [ اِم ْ ب ِ] ( از ع ، اِمص ) فراخی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). سمت. ( یادداشت مؤلف ). || گستاخی. ( زمخشری ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( تاریخ بیهقی ) :
پادشاها بنده در حضرت برسم عرض داشت
انبساطی می نماید بر امید رحمتت.
جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
سلطان از قصور ارتفاعات و انکسار معاملات ضجر شد و با وزیر عتاب آغاز نهاد و او را بغرامت آن اتلاف مؤاخذت کرد و او از سر دالّت و انبساط بجواب موحش قیام مینمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 359 ). || خوشی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). شادی و خرمی و فرح و نشاط و تفریح و عیش. ( ناظم الاطباء ). گشادگی خاطر. ( فرهنگ فارسی معین ). خوش طبعی. مسرت. سرور. شادمانی. ( یادداشت مؤلف ) : چون دیدند که سلیمان [ عبدالملک ] را طبع خوش گشت و بساط انبساط گسترانید...( تاریخ بخارا ).
با تو بر روی بساط انبساط
نرد طیبت باخت خادم یک ندب.
سوزنی.
ملاطفت او واجب می داشتند و طریق انبساط و ملاطفت برقرار. ( جهانگشای جوینی ). یکی از آن میان بطریق انبساط گفتش. ( گلستان ).
چنانکه مشرق و مغرب بهم نپیوندد
میان عالم و جاهل تألفست محال
وگر بحکم قضا صحبت اتفاق افتد
بدانکه هر دو بقید اندرند و سجن و وبال
که آن بعادت خویش انبساط نتواند
وزاین نیاید تقریر علم با جهال.
سعدی.
- انبساط خاطر؛ گشادگی خاطر. شادی. || گشاده رویی. ( ناظم الاطباء ). خوشرویی. خوش منشی. ( یادداشت مؤلف ). اختلاط. ( مؤید الفضلاء ). || ( اصطلاح تصوف ) بسط. ( فرهنگ فارسی معین ). عبد منبسط؛ کسی است که کلام و تصرفات او بر جریان عادت باشد و بعبارت دیگر کارهای خوب عادت او شده باشد و حشمت و رعب از قلب او زایل شده باشد و آن یا انبساط با خلق است و یا انبساط با حق. همچنین انبساطعبارت است از ارسال سجیت و تحاشی از وحشت حشمت که عبارت از سیر با عادت میباشد. ( از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی ). مقابل قبض :

انبساط. [ اِم ْ ب ِ ] (ع مص ) گسترده و پهناور گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انتشار. (از اقرب الموارد). گسترده شدن . (آنندراج ). پهن واشدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). گشاده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || گستاخ شدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (مؤید الفضلاء). جرأت یافتن و گستاخی کردن و ترک احتشام . (از اقرب الموارد). گستاخی کردن . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). || دراز و ممتد شدن روز: انبسط النهار؛ دراز و ممتد شد روز. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گشاده روی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || در رفتار آمدن اسب : انبسط الفرس فی سیره ؛ ای دخل . (از منتهی الارب ). درآمد آن اسب در رفتار. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. باز شدن، گسترده شدن، پهناور شدن.
۲. گشاده رو شدن، گشاده رویی، شادی.
۳. (فیزیک ) افزایش ابعاد جسمی بدون تغییر در خواص آن، معمولاً در اثر افزایش حرارت.

دانشنامه عمومی

افزایش حجم


(واژۀ پیشنهادی کاربران) واتَنجِش، واتَنجیدِگی.


دانشنامه آزاد فارسی

انبساط (expansion)
در فیزیک، افزایش اندازۀ جسمی با جرم ثابت. این امر ممکن است بر اثر افزایش دما (انبساط گرمایی۱) یا افزایش فشار داخلی حاصل شود. میزان انبساط واحد حجم، واحد سطح، یا واحد طول به ازای هر درجه افزایش دمای هر ماده را انبساط پذیری۲ یا ضریب انبساط گرمایی آن ماده می نامند.
thermal expansionexpansivity

فرهنگ فارسی ساره

گسترده شدن، گستردن


فرهنگستان زبان و ادب

{expansion} [شیمی، فیزیک، مهندسی بسپار] افزایش طول یا سطح یا حجم یک جسم بدون تغییر جِرم آن

پیشنهاد کاربران

کشانیدگی ( انبساط )
واکشانیدگی ( انقباظ )

در پهلوی " ویستارش " برابر نسک فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

خودمانی شدن، بدون رودربایستی

بازشدن

واتَنجِش

واتنجش متضاد تنجش است. از آنجا که تَنجِش به معنی تراکم است، ( منبع: واژه نامه لغت فرس اسدی طوسی ) واتنجش برابر با انبساط خواهد بود

انقباض : تنجیدگی
انبساط: واتنجیدگی

گسترده شدن

حالتی که در آن احساس بیگانگی و ملاحظه و رودربایستی نباشد / خودمانی شدن / گسترش یافتن / پهن، باز یا شل شدن / متضاد انقباض / حروف اصلی: ب س ط / ریشه عربی


کلمات دیگر: