مترادف معلوم الحال : شناخته شده، بدنام
معلوم الحال
مترادف معلوم الحال : شناخته شده، بدنام
فرهنگ فارسی
کسی که احوال و اعمال او شناخته شده ( غالبا در مورد شخص بد و نادرست بکار می رود ) .
فرهنگ معین
( ~ُ لْ ) [ ع . ] (ص مر. ) کسی که بدی و نادرستی اش شناخته شده است .
فرهنگ عمید
کسی که احوال و اعمالش شناخته شده است. &delta، بیشتر دربارۀ کسی که به بدی شهرت یافته می گویند.
کسی که احوال و اعمالش شناخته شده است. Δ بیشتر دربارۀ کسی که به بدی شهرت یافته میگویند.
دانشنامه عمومی
در لغت به معنی کسی که احوال و اعمالش شناخته شده است. کنایه از آدم ناسالمی که برای اثبات نادرستی او نیازی به دلیل و مدرک نیست.
پیشنهاد کاربران
معلوم الحال. ( عبارت عربی ) با وضع و یا کیفیت معلوم.
توضیح:
در زبان فارسی عبارت «معلوم الحال» بصورت کنایه آمیز بکار می رود و در بیشتر موارد در بکارگیریِ این عبارت، توهین به شخص، اشخاصی و یا منابعی که «معلوم الحال» خوانده می شوند منظور نظر است.
مثال:
"آیت الله العظمی مکارم شیرازی: در حال حاضر سایت های معلوم الحال اینترنتی در فضای مجازی مرتب برضد شیعه سم پاشی می کنند و به شدت به مخالفت مذهب شیعه می پردازند چون آن را مزاحم منافع نامشروع خود می بینند. " ( منبع: پایگاه خبری ایستنا، چهارشنبه، ۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ )
توضیح:
در زبان فارسی عبارت «معلوم الحال» بصورت کنایه آمیز بکار می رود و در بیشتر موارد در بکارگیریِ این عبارت، توهین به شخص، اشخاصی و یا منابعی که «معلوم الحال» خوانده می شوند منظور نظر است.
مثال:
"آیت الله العظمی مکارم شیرازی: در حال حاضر سایت های معلوم الحال اینترنتی در فضای مجازی مرتب برضد شیعه سم پاشی می کنند و به شدت به مخالفت مذهب شیعه می پردازند چون آن را مزاحم منافع نامشروع خود می بینند. " ( منبع: پایگاه خبری ایستنا، چهارشنبه، ۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ )
کسی که حالش معلومه یک حال معلومی داره که همه میفهمن حالش چه جوره
من در زندگی عادی به معنی فردی که از نظر روانی بیمار باشد شنیدم. یعنی فرد روانی ای که حرف یا اعمالش قابل اطمینان نیست و باید اعمال و رفتارش زیر نظر افراد سالم باشد و اگر کسی را به این شکل توصیف کنند یعنی می خواهند بگویند که طرف اعتبار یا آبرو یا صلاحیتی ندارد.
کلمات دیگر: