کلمه جو
صفحه اصلی

مرضی


مترادف مرضی : پسندیده، خوشایند، مقبول، مرضیه

فارسی به انگلیسی

morbid, pathological


agreeable, laudable


morbid, agreeable, laudable, pathological

morbid


مترادف و متضاد

پسندیده، خوشایند، مقبول، مرضیه


فرهنگ فارسی

مربوط یا منسوب به بیماری


بیماران، جمع مریض، پسندیده، چیزی که موردپسندوخشنودی واقع شده باشد
( اسم ) آنچه که مورد پسند ورضایت واقع شده پسندیده : اول صبر عوام و آن حبس نفس است بر سبیل تجلد و اظهار ثبات در تحمل تا ظاهر حال او بنزدیک عاقلان و عموم مردم مرضی باشد ... ( اوصاف الاشراف )

فرهنگ معین

(مَ ضا ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مریض ، بیماران .
(مَ یّ ) [ ع . ] (اِمف . ) مطبوع ، موردپسند.

(مَ ضا) [ ع . ] (اِ.) جِ مریض ؛ بیماران .


(مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) مطبوع ، موردپسند.


لغت نامه دهخدا

مرضی. [ م َ ضا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مریض. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بیماران. ناخوشها. مقابل اصحاء. رجوع به مریض شود : لیس علی الضعفاء ولا علی المرضی ولا علی الذین لایجدون ما ینفقون حرج... ( قرآن 91/9 ).
هست دیدار تو شفای قلوب
چشم مرضی بودبه سوی شفا.
سوزنی ( دیوان ص 340 ).
- دارالمرضی ؛ بیمارستان. ( ناظم الاطباء ).

مرضی. [ م َ ضی ی ] ( ع ص ) مرضو. ( منتهی الارب ). || خوش و پسندیده. ( منتهی الارب ). مختار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آنکه یا آنچه مورد پسند باشد. مورد رضایت. خشنود و قانع شده. مقبول و مطبوع و خوش آیند. لایق ستایش و موافق میل و پذیرا. ( ناظم الاطباء ) : و کان یأمر أهله بالصّل̍وة والزّکو̍ة و کان عند ربه مرضیا. ( قرآن 55/19 ). بعثه سراجاً منیراً و مبشراً و نذیراً و هادیاً و مهدیاً و رسولا مرضیاً. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 ). و بدان که خدمت تو محل مرضی بافت. ( کلیله و دمنه ). بهتر کارها آن است که فاتحتی مرضی و عاقبتی محمود دارد. ( کلیله و دمنه ). مذموم طریقت را به تکلیف... بر اخلاق مرضی... نتوان داشت.( کلیله و دمنه ). و صور اعمال نامرضی امتناع نمایند.( سندبادنامه ص 4 ). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... ( سندبادنامه ص 7 )... و آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که... ( سندبادنامه ص 18 ). پس آنگه هر یکی رااز اطراف بلاد حصه مرضی معین کرد. ( گلستان سعدی ).
- مرضی الاخلاق ؛ کسی که خوی وی پسندیده باشد. ( ناظم الاطباء ).
- مرضی الطرفین ؛ آنچه مورد رضایت و پسند هر دو طرف باشد. آنچه هر دو طرف دعوی آن را قبول داشته باشند. آنچه هردو خصم بدان رضا دهند: حکم مرضی الطرفین ، قاضی مرضی الطرفین ، محکمه مرضی الطرفین.
- مرضی عنه ؛ مورد رضایت. پسندیده. مقبول.
|| در اصطلاح درایه. مشکور است. رجوع به مشکور شود.

مرضی . [ م َ ضا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مریض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیماران . ناخوشها. مقابل اصحاء. رجوع به مریض شود : لیس علی الضعفاء ولا علی المرضی ولا علی الذین لایجدون ما ینفقون حرج ... (قرآن 91/9).
هست دیدار تو شفای قلوب
چشم مرضی بودبه سوی شفا.

سوزنی (دیوان ص 340).


- دارالمرضی ؛ بیمارستان . (ناظم الاطباء).

مرضی . [ م َ ضی ی ] (ع ص ) مرضو. (منتهی الارب ). || خوش و پسندیده . (منتهی الارب ). مختار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه مورد پسند باشد. مورد رضایت . خشنود و قانع شده . مقبول و مطبوع و خوش آیند. لایق ستایش و موافق میل و پذیرا. (ناظم الاطباء) : و کان یأمر أهله بالصّل̍وة والزّکو̍ة و کان عند ربه مرضیا. (قرآن 55/19). بعثه سراجاً منیراً و مبشراً و نذیراً و هادیاً و مهدیاً و رسولا مرضیاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و بدان که خدمت تو محل مرضی بافت . (کلیله و دمنه ). بهتر کارها آن است که فاتحتی مرضی و عاقبتی محمود دارد. (کلیله و دمنه ). مذموم طریقت را به تکلیف ... بر اخلاق مرضی ... نتوان داشت .(کلیله و دمنه ). و صور اعمال نامرضی امتناع نمایند.(سندبادنامه ص 4). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7) ... و آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که ... (سندبادنامه ص 18). پس آنگه هر یکی رااز اطراف بلاد حصه ٔ مرضی معین کرد. (گلستان سعدی ).
- مرضی الاخلاق ؛ کسی که خوی وی پسندیده باشد. (ناظم الاطباء).
- مرضی الطرفین ؛ آنچه مورد رضایت و پسند هر دو طرف باشد. آنچه هر دو طرف دعوی آن را قبول داشته باشند. آنچه هردو خصم بدان رضا دهند: حکم مرضی الطرفین ، قاضی مرضی الطرفین ، محکمه ٔ مرضی الطرفین .
- مرضی عنه ؛ مورد رضایت . پسندیده . مقبول .
|| در اصطلاح درایه . مشکور است . رجوع به مشکور شود.


فرهنگ عمید

چیزی که مورد پسند و خشنودی واقع شده باشد، پسندیده.

فرهنگستان زبان و ادب

{morbid} [پزشکی] مربوط یا منسوب به بیماری

پیشنهاد کاربران

پسندیده 🌯
کاربرد در جمله :
و اخلاق نامرضی و عادات نامحمود ایشان را معتبر ندارد ( زبان 88 )

روشنایی


کلمات دیگر: