مترادف اگرچه : ارچه، باآنکه، هرچند
اگرچه
مترادف اگرچه : ارچه، باآنکه، هرچند
فارسی به انگلیسی
although, though
فارسی به عربی
ولو ان , ولو انه
علی ایة حال
علی ایة حال
ولو ان , ولو انه
مترادف و متضاد
اگر چه، ولو اینکه
اگر چه، هر چند، گرچه، با اینکه
اگر چه، گرچه، ولی، ولو، هر چند با اینکه
اگر چه، هر چند، اما، معهذا، هر قدر هم
اگر چه، هر چند
ارچه، باآنکه، هرچند
فرهنگ فارسی
هر چند اگر چند : (وقوت غذا کننده اگر چه نگهدار تن است لیکن ... )
لغت نامه دهخدا
اگرچه. [ اَ گ َ چ ِ ] ( حرف ربط مرکب ) کلمه شرط و علاقه. ( ناظم الاطباء ). || هرچند. اگرچند. ( فرهنگ فارسی معین ). بااینکه. اگرچه. با وجود اینکه. با همه اینکه. گرچه.ولو. هرچند که. ارچه. ( یادداشت مؤلف ) :
بت اگرچه لطیف دارد نقش
به بر دو رخانت هست خراش.
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز.
نکنندش چو شکر اندر جام.
آب دریاش کی تواند برد.
جوانی کندپیر کانا بود.
نه شان پیل ماندیم از آن پس نه گنج.
آب دریاش تا به سینه بود.
ترا دریای رحمت بیکران است.
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی.
چون بار همی کشد عزیز است.
ولی شیراز ما از اصفهان به.
اگرچه مدعی بیند حقیرم.
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست.
زبان خموش ولیکن دهن پر از عربیست.
تو آن بتی که ترا سجده می توان کردن.
- گرچه ؛ اگرچه. هرچند. ( یادداشت مؤلف ):
گرچه سختی چو نخگله مغزت
جمله بیرون کنم به چاره گری.
|| به معنی هرچه نیز می آید چنانچه «اگرچند» نیز به معنی هرچند آمده است. ( آنندراج ) ( از لغت فرس اسدی ) ( مؤید الفضلاء ).
بت اگرچه لطیف دارد نقش
به بر دو رخانت هست خراش.
رودکی.
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بُوَندفدای دست قلم باد دست چنگ نواز.
رودکی.
موز مکی اگرچه دارد نام نکنندش چو شکر اندر جام.
طیان.
بچه بط اگرچه باشد خردآب دریاش کی تواند برد.
؟ ( از العراضه ).
اگرچه گوی سروبالا بودجوانی کندپیر کانا بود.
فردوسی.
اگرچه فراوان کشیدیم رنج نه شان پیل ماندیم از آن پس نه گنج.
فردوسی.
به گَه آمد اگرچه دیرآمد.سنایی.
بچه بط اگرچه دینه بودآب دریاش تا به سینه بود.
سنایی.
اگرچه جرم من کوه گران است ترا دریای رحمت بیکران است.
نظامی.
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی.
سعدی.
مسکین خر اگرچه بی تمیز است چون بار همی کشد عزیز است.
سعدی.
اگرچه زنده رود آب حیاتست ولی شیراز ما از اصفهان به.
حافظ.
چو حافظ گنج او در سینه دارم اگرچه مدعی بیند حقیرم.
حافظ.
اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما رابه عالمی نفروشیم مویی از سر دوست.
حافظ.
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبیست زبان خموش ولیکن دهن پر از عربیست.
حافظ.
اگرچه نیست روا سجده بتان کردن تو آن بتی که ترا سجده می توان کردن.
درویش غیاثی عراقی.
قوت غذاکننده اگرچه نگهدارنده تن است لیکن... ( مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین ).- گرچه ؛ اگرچه. هرچند. ( یادداشت مؤلف ):
گرچه سختی چو نخگله مغزت
جمله بیرون کنم به چاره گری.
لبیبی.
|| به معنی هرچه نیز می باشد. ( ناظم الاطباء ).|| به معنی هرچه نیز می آید چنانچه «اگرچند» نیز به معنی هرچند آمده است. ( آنندراج ) ( از لغت فرس اسدی ) ( مؤید الفضلاء ).
فرهنگ عمید
اگرچنانچه، اگرچند، گرچه.
پیشنهاد کاربران
به معنی با اینکه، هرچند. مانند: هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت تا آشناى عشق شدم زاهل رحمتم ( حافظ )
حتی اگر
ولو، ارچه، گرچه
واو
1. Although
2. Much as
2. Much as
گرچه ؛ گاهی �چه � با �گر� ( مخفف اگر، حرف شرط ) ترکیب شود و به صورت حرف ربط مرکب �گرچه � درآید ) هرچند. اگرچه :
گرچه غم سوز و غصه کاهست او
زو بُرم کآب زیر کاهست او
گرچه آبی تنگ نماید و سهل
پای در وی منه تو از سر جهل.
اوحدی.
گرچه غم سوز و غصه کاهست او
زو بُرم کآب زیر کاهست او
گرچه آبی تنگ نماید و سهل
پای در وی منه تو از سر جهل.
اوحدی.
کلمات دیگر: