کلمه جو
صفحه اصلی

بغش

فرهنگ فارسی

باران نرم و ضعیف باریدن . اندک باریدن . یا ولصبی و یبغش الیه یعنی می زارد به او و آماده گریستن است . یا پیدا آمدن گرد هوا در روزن از آفتاب یقال یبغش البهائ .

لغت نامه دهخدا

بغش. [ب َ ] ( ع اِ ) باران نرم که روان نگردد، اوله الطل ثم الرد ثم البغش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). بغشة. ( منتهی الارب ). رجوع به همین کلمه شود.

بغش. [ ب َ ] ( ع مص ) باران نرم و ضعیف باریدن. ( منتهی الارب ). اندک باریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || الصبی یبغش الیه ؛ یعنی می زارد به او و آماده گریستن است. ( منتهی الارب ). || پیدا آمدن گرد هوا در روزن از آفتاب ، یقال : یبغش الهباء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

بغش . [ ب َ ] (ع مص ) باران نرم و ضعیف باریدن . (منتهی الارب ). اندک باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || الصبی یبغش الیه ؛ یعنی می زارد به او و آماده ٔ گریستن است . (منتهی الارب ). || پیدا آمدن گرد هوا در روزن از آفتاب ، یقال : یبغش الهباء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


بغش . [ب َ ] (ع اِ) باران نرم که روان نگردد، اوله الطل ثم الرد ثم البغش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بغشة. (منتهی الارب ). رجوع به همین کلمه شود.



کلمات دیگر: