نعت مفعولی از دیر ماندن . بسیار درنگ کرده .
دیر مانده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دیرمانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی از دیر ماندن. بسیار درنگ کرده. متوقف شده.
- دیرمانده مجلس ؛ آنکه در آخر مجلس برسد. ( آنندراج ).
- دیرمانده مجلس ؛ آنکه در آخر مجلس برسد. ( آنندراج ).
کلمات دیگر: